شاه و شاهنامه: ستمنامهی عزل شاهان
محمود کویر
چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را دل بپیچید ز داد
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستمنامهی عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود
ستایش نبرد آن که بیداد بود
به گنج و به تخت مهی شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوی
نخواند به گیتی کسی نام اوی
شناسنامهی ما، سرگذشتنامه و آینهی سرنوشت ما، و بزرگترین حماسه و شاهکار ادبی ایران و بلکه جهان، نام ندارد؟ شگفتا از این سرزمین و مردماناش!
چهگونه میشود که هر کتابی از صدها سال پیش از آن جلد و نام داشته است و این سند افتخار و اساطیر ایران نامی نداشته است.
پس چرا آن را شاهنامه خواندهاند؟
شاید به این سبب که فردوسی از کتاب شاهنامهی منثور ابن منصوری، بسیاری از این داستانها را بر گرفته بود.
شاید به این سبب که ریشهی این داستانها و اساطیر در خداینامکها بود و خدا در زبان پهلوی یعنی صاحب و شاه، نامک یا نامه به معنی کتاب است. پس آن را شاهنامه یعنی همان خدایینامک نام نهادهاند.
برجستهترین کتاب تاریخ همزمان با فردوسی، تاریخ طبریست که بیشتر اساطیر دینی و آن هم اسلامی را در آغاز کتاب آورده و کمتر با شاهان و اساطیر پهلوانی در آن کتاب و سایر کتابهای همزمان روبهروییم، اما شاهنامه تنها کتاب آن زمان و زمانههاست که اساطیر ایرانی و پهلوانی و داستان شاهان ایران در آن آمده است.
و شاید همه و یا برخی از این دلیلها و شاید هم دلیلهای دیگری.
اما اسدی توسی، پنجاه سال پس از فردوسی در گرشاسبنامه این کتاب را شهنامه خوانده است:
که فردوسی توسی پاک مغز
بداده ست داد سخنهای نغز
به شهنامه گیتی بیاراسته ست
بدان نامه نام نکو خواسته ست
اندکی پس از آن نیز در چهار مقالهی نظامی عروضی آمده است: «و شاهنامه به نظم همیکرد.»
اما فردوسی خود این کتاب را چهگونه به ما میشناساند:
نباشی بر این نیز همداستان
یکی بشنو از نامهی باستان
پس منبع خود را یادآوری میکند و نامی از کتاب در میان نیست.
سر آرم من این نامهی باستان
به گیتی بماند ز من داستان
و در داستان خسرو و شیرین این داستان را چنین یاد میکند:
کهن گشته این نامهی باستان
زگفتار و کردار آن راستان
و حکایت خسرو و شیرین را از کتابی کهن میداند:
نبیند کسی نامهی پارسی
در جایی نیز از نامهی شهریار یاد میکند:
کنون بازگردم به آغاز کار
سوی نامهی نامور شهریار
یا
ز هجرت شده پنج و هشتاد بار
که گفتم من این نامهی شهریار
یا
بدین نامهی شهریاران پیش
بزرگان و جنگی سواران پیش
و
مرا گفت کاین نامهی شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
در جایی آن را نامهی پهلوی میخواند: «نبشته من این نامهی پهلوی»
و درجایی سخن از نامهی خسروان است: «شو این نامهی خسروان باز گوی»
پس هیچ کدام از اینها نام این کتاب نیست و تنها اشارتی به درونمایهی آن دارد.
فردوسی حکایت این کتاب را خود چنین باز میگوید:
چو این نامه افتاد در دست من
به ماه گراینده شد دست من
پس نامه یا کتاب به دست فردوسی میافتد و وی نظم آن را سست مییابد و بر آن میشود که آن را بپیراید و داستانها بر آن بیفزاید و داستانهایی بکاهد و کاخی بر آورد از نظم که از باد و باران گزندی نیابد.
یکی نامه بود از گه باستان
سخنهای آن بر منش راستان
چو جامی گهر بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
پس در اینجا به شاهنامهی منثور ابو منصوری نیز اشاره میکند و چنان که رسم راستان است، منابع خود را نام میبرد.
من این نامه فرخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال
اما به راستی فردوسی دلبستهی چهگونه نظام و فرمانروایی بود؟
فردوسی در شاهنامه به آن نظامی دل بسته است که بر داد و خرد بنا شده باشد. این گوهر بر گلوبند و تاج شاهنامه است.
سهراب نماد نسل نو و آرزوهای انسانیست. انسان جوان و خرد جوان و آینده است. ببینیم از چهگونه نظامی سخن سر میکند. او غوغایی در سر دارد که در میان همهی داستانهای شاهنامه بسی تازهتر و نوتر و شورآفرینتر است:
او به مادر میگوید که:
برانگیزم از کاخ کاووس را
ببرم از ایران پی طوس را
نه گرکین بمانم نه گودرز و گیو
نه گستهم نوذر نه بهرام نیو
پس او میخواهد که نسل شاهان ایران را براندازد و:
به رستم دهم گرز و اسب و کلاه
نشانمش بر کاخ کاووس شاه
و این پیام نورانی و رخشان سهراب است. او میگوید که آن گاه به این نیز بسنده نکرده و:
وز ایران به توران شوم جنگجوی
ابا شاه روی اندر آرم به روی
بگیرم سر تخت افراسیاب
سرنیزه بگذارم از آفتاب
ترا بانوی شهر ایران کنم ...
شگفتا که این بچه شیر، سخنانی بر لب میآورد که در آن زمان باورنکردنیست. عطر فردا دارد و رنگ خورشید. سرزمینی که در آن پهلوانی و خرد و عشق فرمان براند.
وی میخواهد که بنیاد ستم و جنگ و دشمنی بین ایران و توران را براندازد و عشق و پهلوانی را بر اریکهی شاهی بنشاند.
پیداست که زمانه با او سر ناسازگاری دارد و کهنهپرستان و گورزادان و قدرتطلبان کمر به نابودی او خواهند بست، گرچه سردستهی این پیران وامانده از گردش روزگار، پهلوان پیر و سرفراز ایران و پدر او باشد.
تراژدی از همین نقطه آغاز میگردد.
در داستان بهرام گور و نیز کیخسرو و نیز سیاوش، فردوسی شاه نمونه و آرمانشهر خود را نشان میدهد. ببینیم که در داستان سیاوش این شهر را چهگونه آن شاه میسازد:
کزین بگذری، شهر بینی فراخ
همه گلشن و باغ و ایوان و کاخ
همه شهر گرمابه و رود و جوی
به هر برزنی، رامش و رنگ و بوی
همه کوه نخجیر و آهو به دشت
بهشت این چو بینی نخواهی گذشت
تذروان و طاوس و کبک دری
بیابی چو بر کوهها بگذری
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد
نبینی در آن شهر بیمار کس
یکی بوستان از بهشت است و بس
همه آبها روشن و خوشگوار
همیشه بر و بوم او چون بهار
این شهر همیشه بهار و این کشور شادی و آرامش و سلامتی، همان بهشت آرزوهای مردمان است که سیاوش بنا مینهد و این راز بزرگ عشق مردمان به اوست. او شاه قلبها و سلطان دلهاست.
او سلطنت نمیکند و حکم نمیراند و امر نمیدهد. او فرمان میراند. او برای مردمان مهر و داد و پیمانداری را به ارمغان میآورد و بهشت را بر زمین بنا مینهد:
بسازید جای چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت
سیاوش در فکر حکومتی جهانیست که در آن جنگ و دشمنی و کینه را راه نباشد. پس بر دیوار کاخ خویش این آرزوی بزرگ را نقش میکند. جهانی بدون کینه و جنگ که همه با یاری یکدیگر آن را بنا نهند:
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و از گلشن ارجمند
به ایوان نگارید چندین نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار
نگار سر گاه کاوس شاه
نبشتند با یاره و گرز و گاه
بر تخت او رستم پیلتن
همان زال و گودرز و آن انجمن
ز دیگر سو افراسیاب و سپاه
چو پیران و گرسیوز کینهخواه
به ایران و توران بر راستان
شچ آن شهر خرم یکی داستان
به هر گوشهیی گنبدی ساخته
سرش را به ابر اندر افراخته
نشسته سراینده رامشگران
به هرجا ستاده گوان و سران
سیاوخش گردش نهادند نام
همه مردمان زان به دل شادکام
کیخسرو شاه شاهان است. کی یعنی شاه و خسرو یا خضر یا خدر یا کسرا یا کایزر یا سزار یا تزار همه از همین نام و معنی شاه دارد. پس کیخسرو شاه شاهان شاهنامه است. شاهی نمونه برای فردوسی.کی خسرو نیز بر زمین بهشتی دیگر بنا مینهد:
بگسترد گرد جهان داد را
بکند از زمین بیخ بیداد را
به هرجای ویرانی آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
در نتیجهی کارهای او:
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
جهان شد پر از خوبی و ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
پس چون کارها به سامان میرسد:
از قدرت و تاج و تخت چشم میپوشد.
سرداران را پندهای ارجمندی میدهد.
رباطهای ویران را آباد میکند.
به سرپرستی و حمایت از پیران و یتیمان و بیوهگان و بیماران فرمان میدهد.
هرچه را که دارد به دیگران میبخشد.
که داند به گیتی که او را چه بود
چه گویم که گوش آن نیارد شنود
صفات یک شاه خوب، یک فرمانروای نیک از دید فردوسی روشن است. بارها و بارها در شاهنامه و در سرآغاز هر دولت و شاهنشاهی تکرار میکند:
خردمند و با دانش و بیگزند
خردمند و با دانش و شرم و رأی
خردمند و شایسته و شادکام
خردمند و بیدار و دولت جوان
خردمند و راد و جهاندار
خردمند و روشندل و شادکام
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
و در جایی دیگر میسراید:
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود
خرد زندهی جاودانی شناس
خرد مایهی زندهگانی شناس
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانات از ناسزا دور دار
پس دانایی و داد و دلاوری از برجستهترین ویژهگیهای یک فرمانرواست.
و آنجا که از قانون و آیین شاهی سخن به میان میآید، فردوسی بر آن است که هر فرمانروایی در جهان باید:
همه کار بر داد و آیین کنیم
نخواهم جز از ایمنی در جهان
مبادا ز گیتی کسی مستمند ...
پس فرمانروایی بر سه قانون استوار میگردد: داد، آیین (قانون)، دهش.
و میسراید:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز عئد و ز عنبر سرشته نبد
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن! فریدون تویی
یکی از بنیادیترین واژههایی که فردوسی در شاهنامه به کار برده است، واژهی داد است. داد یکی از پایههای جهانبینی فردوسی را میسازد. ارج و ارزش داد در شاهنامه تا بدان پایه است که میتوان آن را نامهی داد نامید. ما داد را برابر دو واژهی تازی عدالت و انصاف به کار میبریم، اما این معنا و کارکرد از واژهی داد در پایهی شاهنامه، تنها یکی از ویژهگیها و معناهای داد است.
داد قلمرویی دارد به پهنای جهان هستی. در این معنی داد است که همهی پدیدههای گیتی سامانمند و دارای مرز و کرانهیی هستند که نمیتوانند از آن فراتر بروند. داد در شاهنامه و در واژهی پیشداد به معنی قانون و حق و ساماندهی مردمان است و با مهر و مدارا و دهش همراه میآید. داد است و دهش که فر فریدونی میآورد: «به داد و دهش تنگ بستم کمر»
در نظام داد، جایی برای کین و دشمنی نیست. داد همواره در شاهنامه با آفرین همراه است. بیش از چهارصد بار در شاهنامه واژهی آفرین آمده است. باید بر هر چه نشان خرد و داد و مهر دارد آفرین کرد. آفرین به معنای سپاس و سلام و زنده داشتن و آفرینش است: «جهان شد پر از داد و پرآفرین»
داد اما با رای نیز همراه است. رای به معنی تدبیر و ساماندهی مردمان: «جهاندار هوشنگ با رای و داد» یا «پر از هوش مغز و پر از رای دل» و «جهان را بدارم به رای و به داد»
شاه و فرمانروا برگزیدهییست از میان مردمان با این صفات: «منش هست و فرهنگ و رای و هنر» و
همه جستناش، داد و دانش بود
ز دانش رواناش به رامش بود
سیمای یک فرمانروای بزرگ چونان ملکهی همای را در شاهنامه بنگریم و به سیاست در کشور خویش نیز نگاه کنیم:
به رای و به داد از پدر بر گذشت
همه گیتی از دادش آباد گشت
نخستین که دیهیم بر سر نهاد
جهان را به داد و دهش مژده داد
چنین است سیمای سیاست در شاهنامه: داد، دهش، آرامش، آبادی و شادی برای مردم.
روی دیگر این داستان
فردوسی اما در شاهنامه به وصف شاهان بدنهاد و بیدادگر نیز میپردازد. شاهانی که برخی مانند کاووس ایرانی هستند و برخی مانند ضحاک بر ایران حکومت میکنند و برخی نیز تورانی.
شاهنامه با داستان شاهی آغاز میشود و نخستین داستان شاهنامه داستان ضحاک بیدادگر و قیام مردمان است بر ستم و این درس بزرگی برای ماست.
فردوسی به هنگام توصیف دوران شاهی ضحاک تصویری هولبار و دهشتناک از ستم و تباهی پیش چشمان ما مینهد که نفسگیر است، که برای همهی زمانهاست، که تصویری زنده و دهشتناک از اژدهای ستم است، از جامعهییست که در دام ستم افتاده است. سخن از یک جغرافیا و تاریخ نیست. سخن فردسی بر سر جهان است:
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
بر آمد بر این روزگاری دراز
نهان گشت کردار فرزانهگان
پراکنده شد کام دیوانهگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن، جز به راز
و چون نیک بنگریم، در مییابیم که بیدادگران و قدرتمداران، همه تصویری از ضحاک هستند:
ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
فردوسی بر آن است که اگر فرمانروا بر داد و دهش و خرد نیست، باید بر او آشوب کرد. رستم که جهان پهلوان و بزرگ فرماندهی ایران است، در برابر شاه خودکامه و نادان چنین بر میآشوبد:
تهمتن بر آشفت با شهریار
که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدگر بدتر است
ترا شهریاری نه اندر خور است
و آن گاه رو به ما بانگ بر میدارد:
به در شد به خشم اندر آمد به رخش
(منام) گفت: شیر اوژن تاجبخش
چو خشم آورم، شاه کاووس کیست!
چرا دست یازد به من؟ توس کیست!
زمین بنده و رخش گاه من است
نگین گرز و مغفر کلاه من است
و در جایی دیگر بر شاه خشم میگیرد و از اندیشهی نابهکار شاه و ستمها و بی خردیهای او یاد میکند:
بدو گفت: خوی بد ای شهریار
پراکندی و تخمات آمد به بار
تنها در داستان کاوه نیست که وی و مردم کوی و بازار بر شاه ستم پیشه بر میآشوبند. رستم نیز دست به بند هیچ قدرت و شاهی نمیدهد. بر نمایندهی شاه و پیامآور جوان میخروشد که:
که گفتات: برو دست رستم ببند!
نبندد مرا دست چرخ بلند
و چون میبیند که قدرت چهگونه انسانها را تباه می کند، فریاد میزند: «که نفرین بر این تخت و این تاج باد»
و از یاد نبریم که شاهنامه با نام خرد و انسان، جان انسان آغاز میشود. آغازی بیمانند در ادبیات ما: «به نام خداوند جان و خرد»
خداوند معنای صاحب دارد و خداوند جان و خرد، یعنی هر کس که صاحب خرد و جان است. انسان است. انسان خردورز و بیدار و دلیر: انسان فرزانه
|
دولت غزنوی یا غزنویان (۹۷۵-۱۱۸۷ م.) (۳۴۴ ه.ق. - ۵۸۳ ه.ق.) یک دولت ترک نژاد[۱] ، نظامی و اسلامی بود. دولت غزنوی خاستگاه نژادی و پایگاه ملی خاصی نداشت، اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت عباسی بود. زبان رسمی این حکومت فارسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده است.
از آنجا که غزنویان نخستین پایههای شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیانگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود. پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت میکردند. کمکم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند. نامآورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی پستر حوزه فرمانروایاش به بخشهایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد. حکومت غزنویان هند از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسیسرا از اهمیت بالایی برخوردار است.
در اواخر حکومت سامانیان یکی از سپه سالاران ترک به نام البتکین کوشید با همدستی عدهای دیگر ٬ یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصربن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست.بعد از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنه در شرق ایران آن زمان و در افغانستان امروزی شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.
دولت سامانی که گرفتار مشکلات درونی بودو از سمت ماوراءالنهر نیز با حکومت مسلمان و ترک نژاد ایلک خانیان درگیر جنگ بود پذیرفت که البتکین حاکم غزنه باشد.وی نیز خود را تابع دولت سامانی اعلام کرد و تا پایان عمر خود نیز در شهر غزنه اقامت گزید.اما دولتی که وی بنیاد نهاد بعدها به علت انتساب به شهر غزنه به حکومت غزنویان مشهور گشت.
یکی از معروف ترین جانشینان البتکین داماد وی یعنی
در همین اوضاع و احوال حکومت ایلک خانیان به ماوراءالنهر تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و قسمتهای جنوبی رود جیحون به عمر این دودمان پایان دادند.و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد.خلیفه عباسی نیز وی را مورد تایید قرار داد.دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولتهای اطراف و اضافه کردن تصرفات گذشت.وی در اکثر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که خاصه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود ٬ درگیریها و ضعف داخلی دولتهای اطراف نیز مزید بر علت شد که وی راحت تر به پیروزی برسد.مثلا سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت.بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق علی رقم ثروت انبوهش دارای یک وحدت سیاسی نبود.
[ویرایش] اهمیت هندوستان برای غزنویان
یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشیهای مداوم به هندوستان بود.علل این اقدام آنها اولا این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکدهها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه میآوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود.علت بعدی این ود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود میکرد و مخصوصا از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمین غزنه به بار میآورد.همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان میشد که اگر این سپاه بی کار میماندند باعث ایجان مشکل و بحران در دستگاه غزنویان میگشت.
این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و زبان فارسی نیز به عنوان زبان رسمی دولت غزنویان به هند راه یافت ٬ و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.
[ویرایش] فتح سومنات
یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات^ بود که بزرگترین و مهم ترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ میشد.هندوان دسته دسته به زیارت این بت میرفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند.این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را میپرستد و جزر و مد را نشانهی همین پرستش میدانستند.جواهرات فراوانی نذر این بت میشد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.
سکه ضرب شده به نام سلطان مسعود
تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند هندوان برای توجیه بی قدرتی بتهایی که به دست سپاه غزنویان نابود میشد میگفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند.هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.
[ویرایش] بعد از محمود تا سقوط سلسله
دو جام پیدا شده در نیشابور متعلق به دوران غزنویان که در موزه متروپلیس نیویورک نگه داری میشود
بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد زا کشمکشهایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس میکرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند ٬ در صدد کنار گذاشتن آنها برآمد.در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.
از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی ٬ او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمدهاست.و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود.این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که میدانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست ٬ خراب نمود.
مسعود غزنوی نیز مانند اسلاف خود حمله به هند را در سرلوحه کاهایش قرار دارد اما دیگر از آن ثروتهای افسانهای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینهها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم بویژه مردم خراسان شد.و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات
[ویرایش] نام و لقب پادشاهان غزنوی با توالی و مدت حکومتشان
پادشاهان غزنوی | ||||||||||||
لقب | نام پادشاه | آغاز پادشاهی | پایان پادشاهی | |||||||||
پسر البتکین | ۳۵۱ | |||||||||||
ابواسحاق | ابراهیمبن البتکین | ۳۵۲ | ||||||||||
بلکاتکین (غلام البتکین) | ۳۵۵ | |||||||||||
پیری (غلام البتکین) | ۳۶۲ | |||||||||||
ناصرالدوله | سبکتکین (غلام البتکین) | ۳۶۷ | ||||||||||
اسماعیلبن سبکتکین | ۳۸۷ | |||||||||||
یمینالدوله ابوالقاسم | سلطان محمود پسر سبکتگین | ۳۸۹ | ||||||||||
جلالالدوله | محمد پسر محمود مکحول پسر سبکتگین | صفر ۴۲۱ | ||||||||||
سلطان مسعود (اول)پسر سلطان محمود پسر سبکتگین | شوال ۴۲۱ | |||||||||||
محمد (برای بار دوم حکومت کرد و به سال ۴۳۳ ه. ق. کشته شد). | ||||||||||||
شهابالدوله ابوسعد | مودود پسر مسعود پسر محمود | ۴۳۳ (درگذشتهٔ به سال ۴۴۰ ه. ق.). | ||||||||||
مسعود (دوم) ابنمودود | ۴۴۰ (طفلی که چند هفته حکومت کرد) | |||||||||||
بهاء الدوله ابوالحسن | علیبن مسعود (اوّل) | رجب ۴۴۰ | ||||||||||
عزالدوله | عبدالرشید پسر محمود پسر سبکتگین. | ۴۴۱ | ||||||||||
طغرل غاصب | (غلام محمود بود ۴۰ روز حکومت کرد و به سال ۴۴۴ درگذشت). | |||||||||||
جمالالدوله | فرخزاد پسر مسعود پسر محمود. | ۴۴۴ | ||||||||||
ظهیرالدوله | ابراهیم پسر مسعود پسر محمود، ملک مؤید جلالالدین | ۴۵۱ | ||||||||||
علاءالدوله ابوسعد | مسعود (سوم) پسر ابراهیم پسر مسعود. | ۴۹۲ | ||||||||||
کمالالدوله | شیرزادبن مسعود | ۵۰۸ | ||||||||||
سلطانالدوله | ارسلانشاه پسر مسعود پسر ابراهیم | ۵۰۹ | ||||||||||
یمینالدوله | بهرامشاه پسر مسعود پسر ابراهیم (نایب سنجر) | جمادیالاولی ۵۱۲ ق | (به سال ۵۴۷ ق. / ۱۱۵۲ م. درگذشت) | |||||||||
معزالدوله | خسروشاه پسر بهرامشاه پسر مسعود. | ۵۴۷ | (به سال ۵۵۵ ق. / ۱۱۶۰ م. درگذشت) | |||||||||
تاجالدوله | خسروملک پسر خسروشاه پسر بهرامشاه. | ۵۵۵ | ||||||||||
الفتح الغوری | (درگذشتهٔ به سال ۵۸۲ ه. ق.) |
[ویرایش] پاورقی
1. ^ سوم به معنی ماه و نات به معنی صاحب است.
[ویرایش] منابع
در ویکیانبار منابعی در رابطه با موجود است. |
زبان وادبیات فارسی
زبان وادبیات فارسی
دکتر جلیل تجلیل
بلاغت در ادب فارسی پژوهش در سیر هنرهای بلاغی و سخنوری که با شکار معانی و نشاندن آن در ساختارهای سخن سر و کار دارد، از روزگاری کهن، توجه ارباب نقد و اندیشه را برانگیخته و در ایران پیش از اسلام نیز نشانههایی از این توجه به گفتار پیراسته و نیک وجود داشته است؛ لیکن با طلوع فرهنگ و تمدن اسلامی و در مرحله نخستین، مسلمانان لطایف و دقایق و رازهای اعجاز قرآنی را فرا گرفتند و فراخور احوال خود، به قصد فهم آیات خدا و بیانات پیامبر اسلام(ص) فراهم آمدند و در چونی و چندی معانی و بیان سخن در پیوستند. این تلاش و رویکرد به لطایف ادبی وبلاغی قرآن و تفسیر آن، مستلزم آشنایی نسبی با تفسیر و تمثـّل به آیات بوده است و کسانی در این گونه پژوهشهای نخستین، پیشقدم بودهاند، از آن جمله: ابوعبیده شاگرد خلیل بن احمد، در 188 ق.، درباره کلمات کلمات قرآن و جهات بلاغی آیات بینات کتابی نوشت به نام: المجاز فی غریب القرآن و فرّاء کتاب معانی القرآن بپرداخت و جاحظ بصری کتاب نظمالقرآن را به رشته نگارش درآورد و در آن، جهات شگفتی و دلربایی قرآن را در قلمرو واژگانی و معانی و پیوند کلمات و نظام ترکیب مورد بحث قرارداد. ابن مُعتـَز و قـُدامة بن جعفر در جهات بدیعی آثاری تدوین کردند و تحقیقات ادبی با تدوین کتاب اسرارالبلاغه، در بیان و دلائل الاعجاز در معانی، به همّت ابوبکر عبدالقاهر جرجانی، اوج و کمالی دیگر یافت. در این دو کتاب عبدالقاهرجهات معانی و اندیشگانی بلاغت را با موشکافیها و طبقهبندیها و نمایش قوت و ضعفها مورد بحث قرار داد و با ارائه نمونههایی از شاعران نامی و اسوهها از کلام ربانی و سخنان پیامبر اسلام (ص) مباحث سخن سنجی و بلاغت را رونق و شکوهی بسزا بخشید و در این زمینه ایرانیان نیز کوشیدند تا با استعداد سرشار خویش جلوهای دیگر به این علم بخشند و بر شیرینیهای قند پارسی بیفزایند. در این نوشتار بلاغت در ادب فارسی را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار میدهیم.
الف) سیر هنرهای بلاغی و سخنوری در ایران
ب ) چشمهسار بلاغت در شعر فارسی آمادگی و شایستگی فطری ایرانیان در پرتو اعجاز قرآن، موجب گسترش دامنه تحقیقات بلاغی و ادبی گردید و آثاری بس ارزنده و پایدار تقدیم جهان ادب عرضه شد. تألیفات و ترجمههای گرانبهای عبدالله بن مقفع (روزبه پسر دادویه) از یکسو موجب شد تا آثار مهمی در ادب و تاریخ و داستانهای ملی و امثال و حکم ایرانی به عربی ترجمه شود و فرهنگ ایرانی به شیوایی گسترش یابد، و از دگر سو، آشنایی ایرانیان و مسلمانان با علوم ادبی یونانی و سریانی و مباحث شعری و بلاغی آنها، از جمله دیدگاههای ارسطو و پیروانش در مسائل خطابی و شعری، استفاده تحقیقات ادبی را تنوع و گسترش بخشید؛ چنانکه ایرانیان در شاخههای گوناگون ادب به تحقیق و تألیف پرداختند. در علم نحو که در آغاز منحصر به اِعراب و دگرگونی اواخر کلمات بود، تألیفات متعدد، این دانش را شکوفایی و بسط داد و نویسندگان و دانشمندان ایرانی به کار شدند، از جمله: ابوعمرو بن العلا (د 154 ق.) و شاگرد او خلیل بن احمد بصری (100ـ170 ق.) و شاگرد او ابوبشر عمرو بن عثمان، مولی بنی الحارث، سیبویه فارسی (د 183ق.) به تألیفات و طرح مسایل پرداختند. این دانشمند اخیر، الکتاب را در نحو نوشت که بعدها شاگردش اَخفش آن را شرح کرد و آسمان ادب به فروغ این ستارگان آراسته گردید. در قرنهای نخستین اسلامی بود که نویسندگان به نقد و ارزیابی آثار ادبی پرداخته، اصول و قواعد بلاغت و فن بیان را پایهریزی کردند و اندک اندک علوم بلاغی به سوی کمال سیر کرد و تدوین یافت. در دوره بنی عباس تحقیق در دلایل اعجاز قرآن کریم و کشف امتیازهای ادبی آن پیشرفت شایسته داشت و سخنشناسان در قوت و ضعف ادبای مسلمان غور و تتبع کردند. ادامه این موشکافیها سبب پیدایش سه دانش ارزنده جدید به نامهای: «معانی» و «بیان» و «بدیع» گردید که نمونه این بحثها را در کتاب مجازالقرآن ابوعبیده معمر بن مثنی شاگرد خلیل بن احمد و در کتاب الغصاحة اثر ابوحاتم سجستانی و کتاب اعجازالقرآن جاحظ و نقد الشعر و نقد النثر ابوالفرج قدامة بن جعفر و کتاب الشعر و الشعراء ابن قتیبه دینوری و کتابهای الکامل و البلاغة مُبَرّد میتوان نام برد. هر یک از این دانشوران، مباحثی دلانگیز به بازار سخنوری عرضه داشتند و راهی به آیندگان گشودند. سیر دانشهای بلاغی و ادبی در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم به موازات گسترش دیگر دانشها رونق و کمال یافت و شیوههای بحث در این مباحث چنین بود که کلام فصحا را مطرح کرده، در فواید لغوی و نحوی و دقایق بیانی آن سخن میپیوستند و با استشهاد و استناد از آیات قرآن و شعر شاعران و بلغا اصولی را کشف میکردند. گاه استادی این مطالب را املا میکرد و دانشجویانش انشا و استملا میکردند و از همین رهگذر کتب «اَمالی» پدید آمد، چنانکه کتاب الأمالی ابوعلی قالی معروف است. رونق این مباحث به حدی بود که کافی است در اینجا نامی از مشاهیر و بزرگان علوم بلاغی که از ایران برخاستند، برده شود:
1. ابوبکر محمد بن دُرَید (د 223ـ321ق.) کتاب الجَمْهَرة را در لغت و المقصورة والأشتقاق را نوشت.
2. ابوسعید حسن بن عبدالله سیرافی (د 365ق.) از بزرگان نامی نحو و لغت و فقه و حدیث و علوم قرآن و کلام که سیره حفظ روایات داشت و شاگردش حسن بن احمد فارسی از روش قیاس بهره میگرفت.
3. صاحب کافی اسماعیل بن عَبّاد (د 385ق.) وزیرمشهور دیلمیان و نویسنده بزرگ و از سرآمدان علمای لغت و نحو و نویسنده کتاب المحیط.
4. ابومنصور محمد بن احمد اَزهری هروی (د 370ق.) از بزرگترین دانشمندان ادب روزگار که کتاب التهذیب را درموضوع لغت نوشت.
5. اسماعیل بن حَمّاد جوهری فارابی (د حدود 400ق.) صاحب کتاب الصّحاح در لغت. تألیف کتب لغت و تحقیقات زبانشناختی بدست دانشمندان ایرانی، که خود مقدمه تنوع و تخصص در این پژوهشها بود، سرانجام تحقیق در علوم بلاغت و آیین فصاحت و سخنوری را موجب گردید و بدینگونه علوم بلاغی در این روزگار مدارج والایی پیمود. شرح چامهها و قصاید در مجالس درس به گونه «املا» رواج یافت و دقتها و تحقیقات بیشتر را در زمینه بلاغت ممکن ساخت، تا بدانجا که بدست دانشمندان کتابهای اختصاصی در این قلمرو تدوین یافت، از آن جمله است: تحقیقات صاحب بن عَبّاد در خردهگیری بر مُتـَنبّی و در نقد آثار این شاعر، رساله معروفی نوشت و از آن پس شاگرد او ابوالحسن علی بن عبدالعزیز جرجانی که قاضی ری بود (د 290ـ366ق.)، در ادامه کار صاحب بن عباد، کتاب الوساطة بین المتنبّی و خصومه را تألیف کرد. پس از این دانشمندان ایرانی بود که علامه بزرگوار، عبدالقاهر بن عبدالرحمن جرجانی طرح نو آیین بلاغت خود را در کتابهای خویش به نامهای اسرارالبلاغة و دلائل الأعجاز پایهریزی کرد و به جهان ادب عرضه داشت و فصل نوینی برای محققان بلاغت و نقد ادبی جهان گشود. سیر این تحولها و پژوهشها دربلاغت ایران و اسلام، از اواسط قرن پنجم تا اواخر قرن هفتم سیری زاینده و افتخارآمیز است، چه در این دوره است که تأسیس بسی کتابخانهها و مدارس و خانقاهها، به امر و تشویق بزرگان و وزرا و امرای دانشپرور، موجب اقبال طلاب علوم به ویژه علوم ادبی وشرعی میگردید. مدارس بزرگی رونق و شهرت یافتند که در رأس آن نظامیه خواجه نظامالملک بود و در زمینه علم تفسیر نیز که همراه مسائل ادبی مطرح میشد، تفاسیری با محتوای کلامی و حِکـَمی با بستر موضوعات و مسائل ادبی و خطابی، تألیف یافت، از آن جمله: کتاب مفاتیحالاسرار و مصابیح الابرار اثر ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (د547ق.) و کتاب التنبیه علی بعض الاسرار المودّعة فی بعض سورالقرآن از امام فخرالدین محمد بن عمر رازی (د 606ق.) و تفسیر دیگر و مهمتر وی، کتاب مفاتیح الغیب معروف به «تفسیر کبیر». دنباله این تفسیر را کسانی چون ابن الخوئی (د637ق.) و سیوطی (د911ق.) پی گرفته و آن را تکمیل کردهاند. در اینجا یاد کردِ تفیسر کشاف اثر ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (د 538ق.) بایسته است، چه در این تفسیر، علاوه بر ذکر شأن نزول آیات و مسائل کلامی معتزله، ویژگیهای صرفی و نحوی و معانی و بیان آیات قرآنی نیز مورد توجه و تفسیر قرار گرفته است. این تفسیرها، علاوه بر تفاسیر بسیاری است که به دست دانشمندان صوفیه نگارش یافته است و ذکر آنها در این مقاله نمیگنجد. دراین عهد تفسیرهایی هم بدست دانشمندان شیعه نگارش یافته که کتاب التبیان تألیف شیخ الطائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (د 460ق.) و تفسیر مهم دیگر تفسیر ابوالفتوح جمالالدین حسین بن علی بن محمد رازی از آن جمله است. تفسیر مهم دیگری که در اینجا باید ازآن یاد کرد، تفسیر مجمع البیان فضل بن حسن بن فضل طبْرِسی معروف به شیخ طبْرِسی (د 548ق.) است که از تفاسیر یاد شده مشهورتر است. باری چنانکه پیش از این اشارت رفت، تحول عمده را در این روزگار در علوم بلاغت عبدالقاهر جرجانی، با دو اثر مشهور خود اسرارالبلاغة و دلائل العجاز پدید آورد و طرحهای نوی ریخت. در اشاره به مقام ارجمند علمی و نقادی او کافی است که از تمجید و بزرگداشت امام فخررازی در نهایة الاعجاز یاد کنیم: «امام عبدالقاهر جرجانی قواعد علم معانی و بیان را استخراج و برهانها و حجتهای آن را مرتب کرد و در کشف حقایق آن کوشش فراوان نمود». سعدالدین تفتازانی در مقدمه کتاب مطوّل چنین نوشت: «نکتههای بیهمتای اندیشه را از بستر تحقیقات بزرگان فراچنگ میآوردم و به آثار دانشمندان انگشت نما و شناخته شده دانش معانی و بیان همواره مراجعه میکردم، به ویژه دلائل الأعجاز و اسرار البلاغه که نهایت کوشش خود را در تتبع و مطالعه آنها صرف کردم».1 دیگر از دانشمندان علوم بلاغی این عصر، علامه سراجالدین ابویعقوب یوسف سکاکی خوارزمی است (د 555ـ626ق.) صاحب مفاتیحالعلوم. این کتاب که در آن از 12 علم از علوم ادبی بحث شده، از مآخذ عمده بلاغت است و شارحان بارها آن را تفسیر کردهاند. اثر بزرگ دیگری که از مآخذ بلاغت و فراهم آمده این عصراست، اثر بزرگ و نفیس محمد بن عمر رادویانی است: ترجمان البلاغة که باید آن را نخستین کتاب مهم در علوم بلاغی و صنایع ادبی به زبان فارسی به حساب آورد، زیرا گرچه پیش از وی، ابویوسف عروضی و ابوالعلاء شوشتری آثاری به زبان فارسی در بلاغت نوشتند، ولی کتاب رادویانی در جامعیت و ترتیب فصول و ابواب و در اشتمال بر تفصیل در این زمینه، از شهرگی و سودمندی بیشتری برخوردار است. خود او در مقدمه این کتاب چنین گفته است:
«چنین گوید محمد بن عمر رادویانی که تصنیفها بسیار دیدم مردانشیان هر روزگاری را اندر شرح بلاغت و بیان حل صناعت و آنچه از وی خیزد و به وی آمیزد چون عروض و معرفت القاب و قوافی، همه بتازی دیدم و بفایده وی یک گروه مردم را مخصوص دیدم مگر عروضی که ابویوسف و ابوالعلاء شوشتری بپارسی کردهاند اما اندر دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت و شناختن سخنان با پیرایه و معانی بلند کتابی ندیدم بپارسی که آزاده را مونس باشد و فرزانه را غمگسار و محدّث بود… امروز هر گروهی مدعیان این نوعاند و خویشتن را از این طبقه شمرند چون دانش را به سنگ کردم بیشتر اندر دعوی غالی دیدم و از معنی خالی… پس دانستم به یقین که ازچنین تألیفی بسامان نیز هم نیکو راه نبرند و از دقایق و حقایق نظم و نثر بدرستی و راستی نشان ندهند…».2 بنابه تصریح خود رادویانی، ترتیب بابها و فصلهای این کتاب طبق محاسن الکلام خواجه امام نصر بن حسن بوده است:
«… و عامه بابهای این کتاب را، بر ترتیب فصول محاسن الکلام خواجه امام نصربن الحسن رضیالله عنه نهاده است تخریج کردم و از تفسیروی مثال گرفتم». با مطالعه این مقدمه آشکار میشود که انتساب ترجمان البلاغه به فرخی سیستانی نادرست است و نخستین بار، پروفسور احمد آتش مصحح کتاب به این نکته توجه کرده که در خور تقدیر است. از مزایای ترجمان البلاغه رادویانی اشتمال آن است به ایراد شواهد از شاعران و گویندگان ایرانی با ذکر نام آنها که این خود موجب احیای نام بسیاری از شاعران قرن چهارم و اوایل قرن پنجم شده است. کتاب پرارزش دیگری که به زبان فارسی در علوم بلاغی تألیف یافته حدائق السحر فی دقائق الشعر تألیف ادیب بارع خواجه رشیدالدین وطواط (573 د.ق.) است که از کتاب رادویانی پرآوازهتراست. رشیدالدین وطواط سخنسنج پرمایهای بوده که به بنیادهای بلاغت آشنایی کامل داشته و در کتاب خود درباره بعضی چامهسرایان فارسی و شیوه گفتار و سبک چامه سرایی و قوت و ضعف اشعار اظهارنظر کرده، از آن جمله: از اشعار مسعود سعد و کمالی و قطران تبریزی و ازرقی و فرخی سخن گفته و آنها را به محک نقد کشیده است.3 در مقام ادبی و سخنسنجی او بزرگانی همچون یاقوت حموی و خاقانی شروانی و بسیاری دیگر از بزرگان ادب فارسی و عرب از توانایی و سخنوری او به بزرگی یاد کردهاند. به نوشته یاقوت حموی: رشید در آن واحد یک بیت ازبحری به عربی نظم میکرد و بیتی دیگر به فارسی به بحری جداگانه میسرود و هر دو را با هم املا میکرد.4 خاقانی نیز در قصاید خود از او به بزرگی یاد کرده از جمله در قصیدهای به این مطلع: مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد زهیچ انس مرا که در پاسخ قصیده رشیدالدین وطواط سروده و نظم و نثرش را پروین و بنات النعش دانسته است:
… سزد که عید کنم در جهان به عزّ رشید
که نظم و نثرش عید مؤبّد است مرا اگر به کوه رسیدی روایت سخنش زهی رشید جواب آمدی به جای صدا زنظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او
به هم نماید پروین و نعش در یک جا عبارتش همه چون آفتاب و طرفهتر آن
که نعش و پروین در آفتاب شد پیدا5 ب) چشمهسار بلاغت در شعر فارسی آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنامیزد چه عالی مشرب است «حافظ» ]با استفاده از بحر مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمّن اخـّرب مکفوف محذوف) چنین فرموده است: آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد اجزای خاک حامله بودند ز آسمان
نه ماه گشت حامله زان بیقرار شد گلنار پر گره شد و جوبار پر زره
صحرا پر از بنفشه و دکه لالهزار شد اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست که وقت کنار شد گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و زدل شرمسار شد گلزار چرخ چونگ گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد زنده شدند بار دیگر کشتگان دی
تا منکر قیامت بیاعتبار شد... در میان وزنهای عروضی از بحر هزج مسدّس مقصور یا محذوف (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) نیز بستر مناسبی برای پذیرفتن پیامهای بزمی و عاشقانه و وصف مناظر زیبای طبیعت و طرح تمنیات دوستی و غیره است که نمونه زیبای این خسرو شیرین نظامی و مثنویهایی است که به تقلید آن سخن سرای نامی سروده شده است و درغزل و قصیده هم بهرهگیران از این آهنگ کم نیستند. حافظ در نمونه زیرین حکایت بلبل را با صبا و نوازش نسیم صبگاهی را از شبنشینان و بشارت توبه را از زهد و ریا در این آهنگ ریخته است: سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد و ریا کرد لکن دردو داغ، هجر و رثا، غمها سوکها اقتضای آهنگهای بلند و هجاهای کشیده دارد و هماهنگی و تقارن این معانی با هجاهای بلند موسیقی درون چامهها را به خوبی تأمین میکند و گویی سرنوشت بشریت که آدمی را به اندیشیدن و تأمل وا میدارد اقتضای آرامش و آهستگی دارد و این با هجاهای بلند همراهی میکند. فردوسی این معانی را در وزن فعولن فعولن فعولن فعل به خوبی تلفیق میکند و به عنوان نمونه مرگ را به یاد میآورد و خرد را به دستگیری میخواند و سرانجام بستر آدمیان را خاک تیره میداند: همه مرگ رائیم برنا و پیر
به رفتن خردمان بود دستگیر بد و نیک بر ما همی بگذرد
چنین داند آن که دارد خرد سرانجام بستر بود تیره خاک
بپرّد روان سوی یزدان پاک تلائم و تناسب هجاهای بلند با نـُدبه و عرض سوکمندی از یکسو و وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن دگر سو آهنگ مناسبی پدید آورده است که تمام آنها شعر خاقانی را وحدت بخشیده و جلوهگر ساخته است. او در قصیده ترنـّم المصاب که در سوک مرگ فرزند جوان خویش رشیدالدین با کلمههایی که از هجاهای بلند برخوردار است بدین سان نوحه سر داده است: نازنینان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگربگشایید بلبل نغمه گر از باب طرب شد به سفر
گوش بر نوحه زاغان به حضر بگشایید دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک
گره رشته تسبیح ز سر بگشایید... در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در بام مقر بگشایید
(دیوان ص 16)
و همین شاعردر قصیده دیگر دریغاگویی فرزند خویش را از (بحر رمل مثمّن مخبون) با اختیار واژههایی با هجاهای بلند آتش در جان آدمیان انداخته است: دلنواز من بیمار شمایید هم
بهر بیمارنوازی به من آرید همه دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز
که خزان رنگم و نوروز لقایید همه چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید
نوحه جغد کنید ار چه همایید همه الوداع ای دَمتان همره آخر دم من
بارک الله چه به آیین رفقایید همه الوداع ای دلتان سوخته روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجایید همه
اما عناصر اندیشگانی و صورتگری شعر فارسی نه چیزی است خـُرد که بتوان در طی اوراقی به تمامی باز گفت. زبانی به پهنای فلک میتواند تا شرح آن باز گوید. ازاین رو کلیاتی از آن را در دو عرصه به طور فشرده یاد میکنیم و همراه مثالها و نمونهها خواننده را در جریان این چشمه سار نشاط بخش و دلنواز قرار میدهیم: صورتگری بلاغی و هنری نشان دهنده دادههایی است که بخشی از آنها را سازهها و قالبهای رسمی بلاغی از تشبیه و استعاره و جنس و کنایه و اطناب و ایجاز و حذف و تقدم و تأخر و حصر و قصر و ایهام و یباق و مراعات نظیر و دگرگونههای بدیع و بلاغت در منابع و مآخذ بشکوه آن به زبانهای فارسی و عربی در اختیار مشتاقان قرار داده است و بخش عظیم این صورتگری آفریده ذهن و اندیشه خود شاعر است. در بخش صورتگری شاعران تخیل و الهام را با مهارتهای ادبی چنان درآمیختهاند که حالات عقلانی و استدلالهای دشوار را درقالب تشبیه و استعاره ریخته و به سادگی از عهده بیان مطلب آمدهاند: در سادهترین گونههای تشبیه که همان تشابه لفظی و ظاهری کلمههاست یعنی جناس برخی تشبیه و جناس را در پدید آوردن شگفتی و نیروی القای مطلب به کار گرفتهاند. چنانکه خاقانی نهاد تنپرستان و خودنمایان را که درونی آلوده و برونی آراسته دارند به گلخن و گل خندان مانند کرده و دو چیز ناهماهنگ را در کنار هم نشانده و گفته است: نهاد تن پرستان را گل خندان و گلخن دان
درون سوخبث و ناپاکی و بیرون زر و مرجانش12 و نظامی، نمک لب شیرین را با شکر درآمیخته و توصیفی بدینگونه آورده است: نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد وانِ او هست نمونههای یاد شده که نخستین تشبیه همراه جناس و دومی تشبیه مرکب است نشان میدهد13 که چگونه تشبیه که از کیفیت ترکیب مشبه ومشبه به و تلفیق محسوس و معقول گرفته میشود درجمه تخیلی آن بیشتر و تأثیرش افزونتر است. یکی دیگر از فسونکاریهای شاعران در حلقه تشبیه آنجاست که کرسی مشبه و مشبه به را جابه جا کنند و به تشبیه معکوس و قیاس وارون بپردازند در این گونه تشبیه است که فردوسی در شاهنامه ستاره و خورشید را در درخشندگی به تیغ و سنان و ظاهر شدن ماه را از فراز کوه به جلوس شاه بر تخت مانند کرده است: ستاره سنان بود و خورشید تیغ
زآهن زمین بود و از گرز میغ سر از کوه بر زد هم آنگاه ماه
چو بر تخت پیروزه پیروز شاه14 از تشبیهات شگفت و والای شاعران نمایش هیئت سکون و طرز قرار گرفتن عناصر و اجزای یک پدیده در کنار هم است که پیداست در این گونه تشبیه یک چیز به یک چیز مانند نشده بلکه اجزای مرکب باحالت و هیئت مخصوص به وضعیت همانندی تشبیه گردیده و درجه ابداغ و معماری تشبیه در آن هنریتر و والاتر است. چنانکه منوچهر بوستانی را به مسجد و فاخته را به موذّن و شاخ بنفشه را که سر بر زانو نهاده در حالت سکون نشان داده است: بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در رکوع
فاخته چون مؤذّن و آواز او بانگ نماز وان بنفشه چون عدوی خواجه گیتی نگون
سر به زانو بر نهاده رخ به نیل اندوده باز و همین تشبیه (هیئت سر به زانو نهادن) که نمایش هیئت سکون است از ترکیب جهات و عناصر و اجزای مختلف حاصل آمده و با وجه شبهی مرکب عرضه شده و از تشبیهات هنری شاعران است. چنانکه خاقانی زانوی ادب بر زمین زدن و در درس تعلیم و تربیت استاد به ادب نشستن را آیین ادب دانسته و آن را در قصیدهای با این تشبیهات آراسته است: مرا دل پیر تعلمی است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را
که طوفان جوش درد اوست جودی گردد فاصله امانش خود آن کس را که روزی شد دبستان از سر زانو
نه تا کعبش بود جودی و نه تا ساق طوفانش دبستان از سر زانو است خاص آن شیرمردی را
که چون سگ در پس زانو نشاند شور مردانش
(دیوان ص 209) و سیر این تشبیه ابداعی را در شعر فارسی که سر در آداب تعلیم و تعلم دارد و مربیان گفتهاند:
«بهتر است با اقعاء جلوس کند، دو پای خویش را فرش ساخته و دو زانو بنشیند».15 میتوان در تشبیهات دیگر شاعران بزرگ هم ملاحظه کرد چنانکه خاقانی گوید: همچو بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشه رنگتر از لب هزار بار 16صورتگری و فسونکاری سخنسرایان فارسی در قلمرو استعاره، بسی دلنشین و هوش رباست. آنجا ک صبح آه آتشین ر جگر برمیکشد و پگاهان نفس سر به مهر برمیکشد و خیمه روحانیان را عنبرین طناب میسازد و جیب دریده صبح از قواره پرنیانی نمایان میگردد. به این ابیات خاقانی بنگریم: صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کار خراسان بر آب شد زد نفس سر به مهر صبح مُلـَمَّع نقاب
خیمه روحانیان گشت مُعَنـْبَر طناب ساحری را گر قواره بهر صبح آید به کار
من زجیب مه قواره پرنیان آوردهام بر قواره ماه سحری کرد چرخ
تا سر از خواب گردان بر کرد صبح17 در تحلیل این نمونههای هنری و آهنگی و نیرنگی به محتوای فرهنگی آنها نیز برمیخوریم «والصبح اذا تنفس» و این بعد فرهنگی شعر فارسی است که حامل دین، فلسفه، حکمت، اخلاق و حماسه و غیره است و در این مقاله به عنوان نمونه پرتوافشانی آیت قرآنی را در شعر فارسی اشاره میکنیم که هم در آهنگ درونی شعر فارسی و هم در قافیت اشعار پرتوافکن است: آیت در قافیت : در قافیه اشعار زیر از خاقانی تعابیر قرآنی : لَماقـَضی، طاها، اَخْرَجَ الْمرعی، وَالنَّجم اذا هَوی، شَمْس الضُّحی، اَلشُّعرا، هُمُالسُّفَها، شَرُّالدّواب، حُسْنُ المآب ضمن القای فرهنگ قرآنی در تأمین موسیقی کلامی و پردازش قافیت اشعار اثر مستقیم نهاده است: ـ زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
نام باقی یافت آنک آیت ملاقضی ـ پس از الحمد و الرّحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها ـ دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی ـ آورده روزنامه دولت در آستین
مُهرش نهاده سوره والنجم اذا هوی ـ بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی ـ مرا به منزل الاّ الذین فرود آور
فرو گشای ز من طمطراق الشُّعَرا18 ـ اگرچه هر چه عیال مَنند خصم منند
جواب ندهم الاّ انهم هم السفها19 ـ یا رب از این حبسگاه باز رهانش که هست
شروان شر الّبلاد خصمان شرُّالدّواب20 ـ گفت دمیده است صبح منشین خاقانیا
حضرت خاقان شناس مقصد حُسنُ المآب21 ابیات یاد شده که مشتی از خروار و اندکی از بسیار است، نشان میدهد که چگونه شعر فارسی حاصل تلاقی سه بعد آهنگی و فرهنگی و هنر و نیرنگی است. تشبیه و تمثیل و استعاره در دست شاعران ابزاری بوده است که بدان وسیله به استدلال شاعران و برهانسازی میپرداختهاند. عنصری با استفاده از تناسی تشبیه وتمثیل ممدوح به یاقوت که هم از سنگها هست و هم نیست و بالاتر و گرانبهاتر از آنهاست، نتیجه گرفت که ممدوحش ازمردم است لکن مرتبتی بالاتر از مردم دارد و گفته است: تو ای شاه اَر ز جنس مردمانی بُوَد یاقوت نیز از جنس اَحجار و مولوی با استفاده از این ترفند فرموده: سیمرغ را خلیفه مرغان نهادهاند
هر چند هم لباس خلیفه غـُراب شد گریزاز توسل به دلایل عادی و طبیعی و حرکت به اقامه علتهای شاعرانه موجب گردیده است که خاقانی خوان ددان و درندگان را با کاسه سر دشمنان رنگین و الوان سازد تا امید و نیاز ددان برآورد: خوان ددان را به کاسه سر اعدا
زآتش شمشیر تو طعام برآمد22 و یا انوری گرگانِ بیابان را آرزومند سر خونریز اسیران ممدوح شمرده و پاسداری شبان را از گوسفندان واجب دانسته است: گرگان سر خونریز اسیران تو دارند
واجب شِمُرَد حَزْم شبان پاس غنم را و فردوسی ممدوح خویش ـ پهلوان نامدار ایران، رستم را ـ چماننده چرمه و چراننده کرکس توصیف کرده است: چماننده چرمه هنگام گرد
چراننده کرکس اندر نبرد23 مطالعه و پژوهش در این ترفندها و انگیزهها و صورتگریها و سحرکاریهای شاعرانه حدیثی بس دراز دارد و این هنرها سخنسرایان ایرانی را در تاریخ ادب جهان نامدار و جاوید ساخته است. پینوشتها :
1. رجوع شود به : خطلیب دمشقی، مطّول علی التلخیص، به شرح تفتازانی، استانبول، 1330 ق، ص 4 : «والتقطتُ فرائدالفکر مِنْ مطارح الآنظار و بذلتُ الجُهد فی مراجعة الفضلاء المُشار الیهم بالبنان و مُمارَسَة الکتب المصنَّفة فی فنّ البیان لاسیمّا دلائلُ الأعجاز و أسرار البلاغة و نقد تناهَیْتُ فی تصفحهما غایة الوُسع و الطّاقة».
2. محمد بن عمر رادویانی، ترجمان البلاغة، به کوشش احمد آتش، استانبول، 1949م.، ص 2و 3.
3. رشیدالدین وطواط، حدائق السّحر ، به کوشش عباس اقبال، تهران، کتابخانه کاوه، صفحات 15، 82، 32، 9، 42 و 87 (به ترتیب شاعران مذکور).
4. یاقوت حموی، معجم الأدباء ، ج/ 7 ص 91.
5. ابراهیم خاقانی شروانی، دیوان ، به کوشش ضیاءالدین سجادی، کتابخانه زوار، ص 30.
6. آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا او ندارد یار بییار چگونه بوذا ر. ک. دکتر رضازاده شفق، تاریخ ادبیات ایران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ص 41.
7. آب دریا را چو می نتوان کشید پس به قدر تشنگی باید چشید (مثنوی مولوی)
8. بحر رَمَل مُثـَمَّن مقصور (یا محذوف)
9. ابراهیم خاقانی شروانی، همان، ص 43.
10. همان، صص 42، 156، 377.
11. سوره قیامت، آیه 29 و 30، بحر رمل مثمن مقصور.
12. در قصیدهای با مطلع:مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
(دیوان، ص 209) از این حدیث پیامبر بهره گرفته است: ایّاکُمْ و خضراء الدمن. ر.ک. جلیل تجلیل، اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 36 تا 39. ر. ک. جلیل تجلیل، تحلیل اشعار اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، 1377، صص 27 و 28.
13. «خسرو و شیرین» نظامی، تصحیح وحید دستگری، ص 51.
14. شاهنامه فردوسی»، تصحیح ژول مول، سازمان کتابهای جیبی، ج/3، صص 21 و 218.
15. «آداب تعلیم و تعلم در اسلام»، ترجمه سید منحمد باقر حجتی، ص 337.
16. دانشمندان بلاغت این تشبیه را در موضوع ملاحظه هیأت سکون در تشبیه در این بیت «مُتـَنـَبّی» متمثل دانستهاند:یقعی جلوس البدوی المصطلی با ربع مجدولة لم تجدل
ر.ک. «مطوّل» تفتازانی، ص 325.
17. تنفس صبح برگرفته از تعابیر قرآنی است: والصبح اذا تنفس (تکوید، آیه 18) و این موضوع در تفسیر کشاف زمخشری ، اسناد مجازی شناخته شده و بیت زیر شاهد آمده است:حتی اذا الصبح لها تنفسا
و انجاب عنها لیلها و عسعسا
(کشاف جلد 4، ص 711)
18. اشاره دارد به : والشعراءُ یتبعهم الغاوون (الشعراء، آیه 224)
19. اشاره دارد به : الا انهم هم السفهاء و لکن لایعلمون (بقره، آیه 13)
20. اشاره دارد به : ان شرالدوآب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون (انفال، آیه 22)
21. اشاره دارد به : ذلک متاع الحیوة الدنیا و الله عنده حسن العآب (آل عمران، آیه 14)
22. جلیل تجلیل، «جاذبههای شعری خاقانی و هنرهای ادبی او» ، مشکوة، نشریه آستان قدس رضوی، شماره 6، 1362، ص 178.
23. عبدالقاهر جرجانی، اسرار البلاغه ، چاپ اسلامبول، ص 357 که در موضوع علتسازی شاعرانه به این بیت متنبّی تمثل جسته است:ما به قتل اعادیه ولکن
یتـّقی اخلاف ماترجوا الذئاب
ر.ک. جلیل تجلیل، تحلیل اشعار اسرار البلاغة ، ص 162
کهن الگوی اسطوره | ||||
متن حاضر چهارمین و آخرین جلسه سخنرانی دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور است که با عنوان «تجلی اسطوره در شاهنامه»، چهارشنبه 5 تیر 1387 در شهر کتاب مرکزی ایراد شد. | ||||
| ||||
| ||||
| ||||
| ||||
بحث امروز ما اختصاص به سیاوش و کیخسرو دارد. همانطور که می دانید داستان سیاوش یکی از سوگنامه های اصلی شاهنامه را تشکیل می دهد و کیخسرو هم که آخرین چهره اساطیری شاهنامه است.
| ||||
|