وقتی ادبیات پایداری شکل می‌گیرد

◄ وقتی ادبیات پایداری شکل می‌گیرد

 

   ● نویسنده: کریم - جعفری

منبع: روزنامه - اعتماد ملی

 

 

تاریخ ایران در روند خود با ورود اعراب مسلمان، دوره‌ای تازه از تحولا‌ت را تجربه کرد که باید از آن به‌عنوان گذر به سوی سرنوشت حقیقی یاد کرد. خلا‌فت یکصد ساله امویان بر قلمرو اسلا‌می، هر چند در قالب توسعه سرزمین‌های اسلا‌می قابل توجیه بود، اما نگرشی که آنها به مردمان سرزمین‌های تصرفی داشتند، به‌گونه‌ای بود که خیلی زود واکنش این مردمان را برانگیخت. آنچه تحرکات نژادپرستانه این خلفا بر سر شهروندان درآورد، به صورت عقده‌های فراموش‌نشدنی برای آنها تبدیل شد که در هر فرصتی می‌شد آن را از نوک تیغ و شمشیر <موالیان‌> مشاهده کرد.

ایرانیان تنها یکبار با امویان به چالش جدی برخاستند و آن یکبار هم موفق شدند دودمان آنها را بر باد دهند و این‌بار باز هم به اشتباه و از روی برخی احساسات تبلیغی، یکی دیگر از خانواده‌های قریشی را بر سرکار آوردند که در برخی موارد و شاید در برخوردهای اجتماعی دست‌کمی از امویان نداشتند. روندی که بر جریان حکومت‌داری خلا‌فت عباسی حاکم شده بود هر چند با حضور بسیاری از ایرانیان در دیوان آنها رنگ و بویی ایرانی به خود گرفته بود، اما قتل‌عام خاندان برمکی و سهل به‌همراه ادامه ستم به ایرانیان، اندیشه‌ضدخلا‌فت را در میان آنها بیشتر کرد، به گونه‌ای که اندکی پس از سرنگونی خاندان سهل، طاهریان در خراسان علم استقلا‌ل برداشتند که در برابر خلیفه سیاسی مانند مامون کم می‌آورده‌اند و با مرگ طاهر که به صورت مشکوکی رخ داد، ایرانیان همچنان راه مبارزه را ادامه دادند. قهرمانان ایرانی که هر کدام به‌طریقی در دام مکر عباسیان گرفتار می‌شدند و جان خود را از دست می‌دادند، هر کدام در گوشه‌ای از این خاک سر برآورده بودند و در خود جدا از احساسات دینی، حس بلند ایرانی بودن را به همراه داشتند.

پس از مکشوف گشتن تزویر عباسیان با به شهادت رسیدن امام رضا (ع) ایرانیان به طور کلی از دستگاه خلا‌فت عباسی مایوس گردیدند و به خیزش‌های متعدد براندازی دست زدند و البته توسط دستگاه خلافت بنی‌عباس برچسب‌ها و مارک‌های مختلفی خوردند.

مازیار، بابک، افشین و دیگر دلاوران ایرانی هر کدام به گونه‌ای جان خود را از دست دادند، که آرام‌آرام دایره قدرت خلا‌فت از شرق و غرب رو به افول گذاشت و تنها 50 سال پس از مرگ طاهر در مرو، یعقوب لیث صفاری برای نخستین بار به قصد حمله به مرکز خلا‌فت، لشکر آراست که در دیرالعاقول و در برابر سپاهیان موفق برادر خلیفه ناکام ماند و تصرف بغداد مرکز خلا‌فت 100 سال به عقب افتاد. از دوره امویان اندیشه‌ای در میان ایرانیان شکل گرفت که در آثار بسیاری از نویسندگان ایرانی آن دوره مشهود است و تا قرن هفتم و سرنگونی عباسیان و برچیده شدن بساط خلا‌فت تداوم یافت.

ملک‌الشعرای بهار در مورد شعوبیگری یا همان ملی‌گرایی که ایرانی‌ها به دنبال آن بودند، می‌گوید: <اندیشهِ شعوبی‌گری و مقاومت در مقابل تبعیض‌گرایی و ستمگری بنی‌امیه و بنی‌عباس در ایران نه‌تنها در سروده‌ها که در احادیث برساخته نیز دیده می‌شود؛ حتی کتاب‌هایی چون <فضائل‌الفرس> اثر <ابوعبیده معمر بن المثنی>، <المثالب> اثر <علا‌ن الفارسی الشعوبی> و <فضل‌العجم علی‌العرب> اثر <سعید‌بن‌حمید البختکان> نوشته شد که البته همگی از میان رفته‌اند و تنها قسمت‌هایی از آنها باقی مانده که در کتاب‌هایی چون <العرب‌ابن قتیبه>، <البیان و التبیین> جاحظ، <العقد الفرید> ابن عبدربه و <عیون‌الا‌خبار> ابن‌قتیبه آمده است.

اندیشه شعوبی‌گری تا زمانی که هنوز قدرتهای بومی در ایران مستقر نشده بودند، پناهگاهی نداشت و معمولا‌ در خفا به حیات خود ادامه می‌داد و در این زمینه می‌توان چنین گفت که با آمدن دولت صفاری -که کاملا‌ اندیشه ایرانشهری را با خود همراه کرده بود- می‌توان پناهگاهی برای این اندیشه یافت. این اندیشه بیشتر در مناطق شرقی ایران که به دور از مرکز خلا‌فت بود، نمود یافت و در همین مناطق هم بود که نخستین دولت‌های ایرانی سربرآوردند. ایرانیان برآن بودند تا مظاهر تمدنی پیش از اسلا‌م خود را احیا کنند و از این رو بود که مرداویج زیاری در اصفهان و در ابتدای قرن چهارم دستور می‌دهد تا بنایی مانند ایوان مدائن در آنجا برای او بنا کنند.

 

دوران فردوسی

در چنین زمانه‌ای است که فردوسی پا به عرصه وجود می‌گذارد تا در ادامه ایران‌گرایی ایرانیان خود را برای تحولی مهم آماده کند، اما چه شد که فردوسی توانست شاهنامه را بسراید و با استفاده از کدام شرایط مساعد؟ برای بررسی این موضوع بهتر آن است به سراغ ایران قرن چهارم برویم، اگر بپذیریم که فردوسی حدود سال 370 هجری کار سرایش شاهنامه خود را آغاز کرده است، باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم که اگر مواد خام این سروده در دوره‌ای پیش از آن تهیه شده باشد و حال که شرایط زمانی مناسب است، بهترین دوره برای این کار می‌باشد.

در این دوره، یعنی میانه قرن چهارم هجری که از آن به دوره حکومت‌های متقارن در ایران یاد می‌کنند، چند قدرت وجود دارد که هر کدام از آنها بنا به دلا‌یلی خود را معتبرتر از همه می‌دانند. یکی از این قدرت‌ها که در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر هستند، امرای سامانی می‌باشند که این امرا در دوران حکمرانی خود توانسته بودند با گرفتن لقب و خلعت از خلیفه وقت، به نوعی مشروعیتی برای خود به دست آوردند. آنها در درگیری‌هایی که در آخرین سال‌های حکومت خود با آن مواجه بودند بارها در خراسان ظاهر شدند و به وسیله قدرت‌های محلی توانستند سال‌های متمادی، آنجا را در اختیار داشته باشند. خراسان و شهرهای آن مانند نیشابور، مرو، هرات و... هر کدام به‌نوبه خود دارای ارزش فراوانی بودند و از این رو مورد منازعه دیگر قدرت‌های آن روز هم بود.

آل‌بویه که پس از کشمکش‌های فراوان با زیاریان و خلا‌فت عباسی توانسته بود در مناطق جنوبی، جنوب غرب و مرکز ایران قدرت خود را تدارک ببیند نیز در این دروه مدعی سرسختی بود. تصرف بغداد توسط برادران بویهی را باید از جمله اتفاقات سرنوشت‌ساز در تاریخ ایران به شمار آورد، در این دوره که غلا‌م بچگان ترک که به صورت برده در دربار خلفای عباسی حضور داشتند، قدرت‌مطلق به شمار می‌آمدند و تا سال‌ها خود درگیر قدرتطلبی بودند و حال این ایرانیان بودند که می‌رفتند تا 200 سال پس از حاکمیت عباسیان بار دیگر بغداد را به تصرف خود درآورده و بیش از یک قرن آن را در اختیار خود داشته باشند.

تصرف بغداد و برچیده شدن خلا‌فت عباسی آرزوی بسیاری از ایرانیان بود، اما احمد بویهی پس از تصرف این شهر، درصدد آن برنیامد تا خلا‌فت را براندازد، بلکه او را که هنوز هوادارانی میان اهل سنت داشت نگه داشت تا در دوره فناخسرو عضدالدوله دیلمی حساب پس دهد و تاج شاهنشاهی بر سر او گذارد. از زمان تصرف بغداد توسط ایرانیان، آنها این فرصت را غنیمت شمرده و در صدد بهره‌برداری از آن برآمدند بنابراین با دور شدن سایه شمشیر خلا‌فت، آنها بهتر و بیشتر توانستند اندیشه خود را گسترش دهند.

دیگر قدرتی که در این دوره نه در حد و اندازه عرض اندام آنچنانی، بلکه در حدود توانایی‌های معنوی خود حضور داشت، بازمانده خاندان صفاریان بودند که مرکز قدرت آنها سیستان بود. افرادی مانند خلف‌بن‌احمد در دوره‌ای طولا‌نی توانست قدرت را در دست داشته باشد و به عنوان یکی از ستون‌های قدرت ایرانیان عمل کند.

آل‌‌زیار که در این دوره شمشیرزنان اصلی خود را ازدست داده بودند، همچنان در متحد شدن با این قدرت و آن قدرت در گرگان حضور داشتند و خراج‌گذار این و آن شده بودند. غزنویان نیز با قهر آلپتکین که غلا‌مزاده‌ای ترک بود و موفق شده بود به مقام سپهسالاری برسد، در شهر غزنه اندک‌اندک بساط قدرت‌خود را تدارک می‌دیدند تا در آینده در صحنه سیاسی ایران عرض اندامی کرده باشند.

اگر به دو نکته در این مورد توجه داشته باشیم خواهیم دید تمام کسانی که در ایران قرن سوم و چهارم هجری قدرتی به هم زدند، به‌گونه‌ای خود را به شاهان ساسانی نسبت می‌دادند و این خود نشان می‌دهد که ایرانیان تا چه اندازه دلبسته تاریخ خود بودند و حکام و امرای تازه به دوران رسیده نیز می‌دانستند برای حکومت بر مردمی که این اندیشه را داشتند باید به چه حربه‌هایی متوسل شد. اگر جامعه ایران در طول این دو قرن به این بلوغ نرسیده بود، باید ایمان داشت که شاهنامه هم صورت عملی به خود نمی‌گرفت. در کتاب‌های متعلق به این دو قرن می‌توان بسیاری از بزرگ‌زادگان ساسانی در خراسان را مشاهده کرد که با گذشت روزگار و برآمدن طاهریان و سامانیان خلا‌فت دوست، به‌شدت مورد احترام مردم هستند. کاری که ملی‌گرایی ایرانی در این دوران کرد، را هیچیک از دیگر سرزمین‌های دنیای آن روز اسلا‌م نتوانست انجام دهد و آن هم چیزی نبود جز گسترش این تفکر نزد ایرانیان تا پایین‌ترین سطوح تا به این ترتیب بتوانند تمام واقعیت‌های تاریخی و هویتی خود را با تمام وجود حس کنند.

اما بعد دیگر این داستان حضور پررنگ وزرای ایرانی است که معمولا‌ امرای مختلف برای خود برمی‌گزیدند. این وزرا که همه از خاندان ایرانی بودند و دارای اصل و نسبی مشخص، در دوره قدرت خود همه عالمان و دانشمندانی بودند که نه‌تنها حکومتداری می‌کردند، بلکه دستی بلند در نوشتن هم داشتند و هر کدام از این وزرا و دیوانیان چندین مجلد کتاب از خود به یادگار گذاشتند، در دولت بخارا می‌شد افرادی از خاندان بلعمی و جیهانی را مشاهده کرد. آل‌بویه فرد بزرگی چون صاحب‌بن عباد را داشت، در میان آل‌زیار نیز می‌شد نویسندگانی از این دست را پیدا کرد و عنصرالمعالی کیکاووس‌بن‌قابوس‌بن‌وشمگیر که نویسنده‌ای چیره‌دست بود از همین دست است. در همین دولت‌ها است که افراد بزرگی‌مانند ابوریحان بیرونی، ابوعلی‌سینا، زکریای رازی و صدها دانشمند و نویسنده و ادیب بزرگ بیرون می‌آیند و دامن به گسترش فرهنگ ایرانی می‌گشایند.

در این شرایط پیچیده است که شاهنامه منثور ابومنصور عبدالرزاق توسی بر اساس متون کهن ایرانی و اوستایی نوشته می‌شود و فردوسی فرزند زمان خود است و باید در این آشفته‌بازاری که هر کس به نوعی اسب مراد بر خاک ایران می‌تازاند، از تاریخ ایران دفاع کند که او این کار را در بهترین موقعیت می‌کند. در سال 370 علی‌رغم آنکه سامانیان قدرت خود را در خراسان از دست داده‌اند، اما هنوز حاکمان ایرانی بر شهرهای مختلف آن حکومت کرده و از این رو باید توجه داشت که این حکام که دهقان‌زادگان ایرانی هستند بیشترین دلبستگی را به این آب و خاک دارند و از این رو حال که در راس قدرت هستند و نیاز جامعه ایرانی هم بر این قرار گرفته است، باید نوشت و سرود. کاری را که دقیقی ‌توسی شروع کرده بود، فردوسی با اندیشه‌ای بلند شروع کرد و آن هم با پشتگرمی عده‌ای از ایران دوستان آن دوره که می‌دانستند اگر امروز از فرصت استفاده نکنند، فردا دیر خواهد بود و بنابراین تمام امکانات موجود را دراختیار دهقان‌زاده توس قرار دادند و او شروع به سرودن تاریخ ایران کرد، تاریخی که در آن می‌بایست؛ هویت و زبان و مردمان حفظ شوند.

 

تحولا‌ت خراسان

چنانکه خود فردوسی گفته است سرایش شاهنامه 30 سال از بهترین سال‌های عمر وی را گرفته است و او در این راه از همه چیز خود گذشت، اما در این 30 سال خراسان بزرگ، تحولا‌ت عمیق و مهمی را پشت سر گذاشت و اینکه این تحولا‌ت نتوانست بر ادبیات پایداری ایرانیان خللی وارد کند، خود نشان‌‌دهنده اعتقاد محکم مردم این منطقه به باورهایشان بوده است. از سال 370 هجری که کار سرودن شاهنامه آغاز می‌شود، قدرت سامانیان هم رو به افول رود که این هم به دلیل قدرت گرفتن غلا‌مان ترک است زیرا هر کدام از آنها دارای سودایی بودند و خواستار قدرت بیشتر. خراسان در این دوره میان چند نیروی آن زمان یعنی آل‌بویه، سامانیان، آل‌زیار و غزنویان به همراه چند خانواده قدرتمند آن ناحیه نقطه تماسی بود که هر کدام از این نیروها تسلط برآن را تنها راه قدرت‌گیری نهایی خود می‌دانستند. بنابراین خراسان در این دوره بارها دست‌به‌دست شد و این دست‌به‌دست شدن‌ها نشان از آن داشت که به زودی فردوسی حامیان خود را از دست خواهد داد. نیروهایی که تا زمان به پایان رسیدن شاهنامه در سال 400 هجری وارد خراسان شدند، هیچکدام نتوانستند قدرت خود را بر این منطقه دائمی کنند، به‌خصوص غزنویان که مردم خراسان از آنها دل خوشی نداشتند و شیوه حکومتداری آنها را برنمی‌تابیدند.

رفت‌وآمدها به خراسان نیز نتوانست پیر توس را از ادامه کار باز دارد و به نظر می‌رسد آنهایی که او را مورد حمایت قرار داده بودند چنان از کار وی راضی بودند که تا زمان پایان یافتن این کار سترگ همچنان به این کار خود ادامه داده و از این رو او بدون توجه به این قدرت‌نمایی‌ها وظیفه تاریخی خود را به مرحله اجرا درآورد. در سال 400 هجری که دیگر شاهنامه به پایان رسیده بود، سامانیان در میان نبودند و قدرتی نوظهور از ترکان، که غلا‌م‌بچه‌های دیروز بودند، در سایه بی‌اعتمادی اجتماعی سر برآوردند و در تاریخ ایران با زور شمشیر خود قرن‌های متمادی حکومت کردند ولی هیچگاه نتوانستند به تنهایی از پس قدرت قلم ایرانیان برآیند و همواره در راه تحکیم سلطه و قدرت خود به دبیران دیوانسالا‌ران ایرانی محتاج بوده و ازاین‌رو است که همواره گام‌های بلند آنها را در صحنه تاریخی ایران می‌بینیم تا جایی که در دوره ترکان سلجوقی اندیشه ایرانشهری به اوج خود می‌رسد و در دوره سلطه ایلخانان مغول ایرانیان موفق می‌شوند از آنها مدافعانی جدی در حوزه جغرافیایی ایران بسازند.

 

سخن آخر

هر چند آنچه در بالا‌ آمد در برابر آنچه در این دو قرن اتفاق افتاده، چشمه‌ای کوچک است، ولی آنچه از زمان ورود اعراب به ایران و سلطه 200 ساله آنها بر قسمت‌های وسیعی از ایران رخ داد، مقدمه‌ای بود تا در آن اندیشه ملی‌گرایی ایرانی رشد کند و در این دوره سرایش مجموعه‌های بلند و سترگ حماسی جایی میان سخن‌سرایان باز کند. این هنر که با زبان فاخر فارسی و به دور از پیرایه‌های سنگین ادبی رخ داد، نشان از قدرت سطوح میانی جامعه ایران می‌داد که جدا از حوادث سیاسی و زد و بندهای موجود در آن، راه خود را یافته و برای حفظ آن سخت می‌کوشید. فردوسی در این دوره زندگی کرد و چونان فرستاده‌ای آسمانی بر تارک تاریخ و فرهنگ ایران درخشید و با سرودن هزاران بیت شعر، خدمت شایان خود به ایرانیان را انجام داد. باید این نکته را هم افزود، آنچه در این دوره به‌خصوص در خراسان بزرگ رخ داد، این ترس را بر ذهن هر فرد دیگر به جز فردوسی حاکم می‌کرد که باید کارش را نیمه‌تمام رها کند.

ابوعلی سینا در برابر تهاجم غزنویان به دامان آل‌بویه پناه برد و ابوریحان بیرونی قدرت قلم خود را از شمشیر محمد بیشتر می‌دانست، حال چگونه باید باور کرد که شخصیتی مانند فردوسی در حالی‌ که می‌توانست توس را به سمت مراکز قدرت آل‌‌بویه ترک کند، شاهنامه خود را برای دریافت صله‌ناچیز محمود به غزنه ببرد؟ این ننگ از دامان فردوسی زدوده است، چراکه دورانی که در آن می‌زیست آن اندازه قدرت انتخاب وجود داشت تا نیازی نباشد که به دامان محمود برود و برای باقی ماندن اثرش و دستخوش حوادث نشدن، آن را به ایرانیانی تقدیم کند که هنوز دلسوز بودند. فردوسی آغازکننده ادبیات پایداری در ایران است و از این رو باید او را بیش از آنچه که امروز هست، پاس داشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد