دولت غزنوی

دولت غزنوی یا غزنویان (۹۷۵-۱۱۸۷ م.) (۳۴۴ ه.ق. - ۵۸۳ ه.ق.) یک دولت ترک نژاد[۱] ، نظامی و اسلامی بود. دولت غزنوی خاستگاه نژادی و پایگاه ملی خاصی نداشت، اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت عباسی بود. زبان رسمی این حکومت فارسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده است.

از آنجا که غزنویان نخستین پایه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیانگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود. پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت می‌کردند. کم‌کم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند. نام‌آورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی پستر حوزه فرمانروای‌اش به بخش‌هایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد. حکومت غزنویان هند از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسی‌سرا از اهمیت بالایی برخوردار است.

در اواخر حکومت سامانیان یکی از سپه سالاران ترک به نام الب‌تکین کوشید با همدستی عده‌ای دیگر ٬ یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصربن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست.بعد از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنه در شرق ایران آن زمان و در افغانستان امروزی شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.

دولت سامانی که گرفتار مشکلات درونی بودو از سمت ماوراءالنهر نیز با حکومت مسلمان و ترک نژاد ایلک خانیان درگیر جنگ بود پذیرفت که البتکین حاکم غزنه باشد.وی نیز خود را تابع دولت سامانی اعلام کرد و تا پایان عمر خود نیز در شهر غزنه اقامت گزید.اما دولتی که وی بنیاد نهاد بعدها به علت انتساب به شهر غزنه به حکومت غزنویان مشهور گشت.


یکی از معروف ترین جانشینان البتکین داماد وی یعنی

در همین اوضاع و احوال حکومت ایلک خانیان به ماوراءالنهر تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و قسمتهای جنوبی رود جیحون به عمر این دودمان پایان دادند.و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد.خلیفه عباسی نیز وی را مورد تایید قرار داد.دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولتهای اطراف و اضافه کردن تصرفات گذشت.وی در اکثر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که خاصه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود ٬ درگیری‏ها و ضعف داخلی دولتهای اطراف نیز مزید بر علت شد که وی راحت تر به پیروزی برسد.مثلا سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت.بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق علی رقم ثروت انبوهش دارای یک وحدت سیاسی نبود.

[ویرایش] اهمیت هندوستان برای غزنویان

یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشی‌های مداوم به هندوستان بود.علل این اقدام آنها اولا این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکده‌ها و معابد هندو‌های آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه می‌آوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود.علت بعدی این ود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود می‌کرد و مخصوصا از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمین غزنه به بار می‌آورد.همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان می‌شد که اگر این سپاه بی کار می‌ماندند باعث ایجان مشکل و بحران در دستگاه غزنویان می‌گشت.

این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و زبان فارسی نیز به عنوان زبان رسمی دولت غزنویان به هند راه یافت ٬ و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.

[ویرایش] فتح سومنات

یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات^ بود که بزرگترین و مهم ترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ می‌شد.هندوان دسته دسته به زیارت این بت می‌رفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند.این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را میپرستد و جزر و مد را نشانه‏ی همین پرستش می‌دانستند.جواهرات فراوانی نذر این بت می‌شد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.

سکه ضرب شده به نام سلطان مسعود


تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند هندوان برای توجیه بی قدرتی بت‏هایی که به دست سپاه غزنویان نابود می‌شد می‌گفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند.هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.

[ویرایش] بعد از محمود تا سقوط سلسله

دو جام پیدا شده در نیشابور متعلق به دوران غزنویان که در موزه متروپلیس نیویورک نگه داری می‌شود

بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد زا کشمکش‌هایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس می‌کرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند ٬ در صدد کنار گذاشتن آنها برآمد.در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.

از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی ٬ او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمده‌است.و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود.این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که می‌دانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست ٬ خراب نمود.


مسعود غزنوی نیز مانند اسلاف خود حمله به هند را در سرلوحه کاهایش قرار دارد اما دیگر از آن ثروتهای افسانه‌ای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینه‌ها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم بویژه مردم خراسان شد.و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات

[ویرایش] نام و لقب پادشاهان غزنوی با توالی و مدت حکومتشان

پادشاهان غزنوی

لقب

نام پادشاه

آغاز پادشاهی

پایان پادشاهی

الب‌تکین

پسر الب‌تکین

۳۵۱

ابواسحاق

ابراهیم‌بن الب‌تکین

۳۵۲

بلکاتکین (غلام الب‌تکین)

۳۵۵

پیری (غلام الب‌تکین)

۳۶۲

ناصرالدوله

سبکتکین (غلام الب‌تکین)

۳۶۷

اسماعیل‌بن سبکتکین

۳۸۷

یمین‌الدوله ابوالقاسم

سلطان محمود پسر سبکتگین

۳۸۹

جلال‌الدوله

محمد پسر محمود مکحول پسر سبکتگین

صفر ۴۲۱

سلطان مسعود (اول)پسر سلطان محمود پسر سبکتگین

شوال ۴۲۱

محمد (برای بار دوم حکومت کرد و به سال ۴۳۳ ه‍. ق. کشته شد).

شهاب‌الدوله ابوسعد

مودود پسر مسعود پسر محمود

۴۳۳ (درگذشتهٔ به سال ۴۴۰ ه‍. ق.).

مسعود (دوم) ابن‌مودود

۴۴۰ (طفلی که چند هفته حکومت کرد)

بهاء الدوله ابوالحسن

علی‌بن مسعود (اوّل)

رجب ۴۴۰

عزالدوله

عبدالرشید پسر محمود پسر سبکتگین.

۴۴۱

طغرل غاصب

(غلام محمود بود ۴۰ روز حکومت کرد و به سال ۴۴۴ درگذشت).

جمال‌الدوله

فرخزاد پسر مسعود پسر محمود.

۴۴۴

ظهیرالدوله

ابراهیم پسر مسعود پسر محمود، ملک مؤید جلال‌الدین

۴۵۱

علاءالدوله ابوسعد

مسعود (سوم) پسر ابراهیم پسر مسعود.

۴۹۲

کمال‌الدوله

شیرزادبن مسعود

۵۰۸

سلطان‌الدوله

ارسلان‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم

۵۰۹

یمین‌الدوله

بهرام‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم (نایب سنجر)

جمادی‌الاولی ۵۱۲ ق

(به سال ۵۴۷ ق. / ۱۱۵۲ م. درگذشت)

معزالدوله

خسروشاه پسر بهرام‌شاه پسر مسعود.

۵۴۷

(به سال ۵۵۵ ق. / ۱۱۶۰ م. درگذشت)

تاج‌الدوله

خسروملک پسر خسروشاه پسر بهرام‌شاه.

۵۵۵

الفتح الغوری

(درگذشتهٔ به سال ۵۸۲ ه‍. ق.)

[ویرایش] پاورقی

1.       ^ سوم به معنی ماه و نات به معنی صاحب است.

[ویرایش] منابع

در ویکی‌انبار منابعی در رابطه با

غزنویان

موجود است.

  • تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱. (صص ۲۷۵ تا ۲۸۴)
  • صفا، ذبیح‌اللّه، تاریخ ادبیات در ایران (۵ جلد)، انتشارات فردوس، ۱۳۶۷.
  • سایکس، سرپرسی، تاریخ ایران (۲ جلد)، ترجمه سید محمدتقی فخرداعی گیلانی. (صص ۳۹ تا ۴۱)
  • باسورث٬ادموند کلیفورد.تاریخ غزنویان.ترجمه محمد مقدم٬ تهران ٬امیرکبیر۱۳۷۸٬.
  • تاریخ اجتماعی ایران. مرتضی راوندی. تهران، ۱۳۵۴
  • تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی - م. آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵
  • تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۳

سلجوقیان در خراسان غافل ماند.پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت.و در نهایت در قرن ششم هجری غوریان آخرین بقایای غزنویان را نیز از بین بردند.
سبکتکین بود که زمانی خدمتکار البتکین بود.سبکتکین با نشان دادن لیاقت خود به بزرگان ترک توانسته بود حمایت و اعتماد آنها را به خود جلب کند.همگام با این تحولات در غزنه ٬ دولت سامانی به ضعیف ترین زمان خود رسیده بود و دچار مشکلات عدیده‌ای بود.سبکتکین ضمن اعلام وفاداری به حکومت سامانی برای سرکوب سرداران یاغی خراسان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا حدی به نفع سامانیان آرام کند.دولت سامانیان نز به پاسداشت این خدمت وی٬نه تنها وی را در مسند حکومت غزنه تثبیت کردند بلکه اداره خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذاردند.و سلطان محمود نیز با استفاده از امکانات این منطقه پهناور و آباد توانست بر قدرت خویش بیافزاید.محمود بعد از وفات پدر به حکومت غزنه دست یافت.

زبان وادبیات فارسی - دکتر جلیل تجلیل

زبان وادبیات فارسی

زبان وادبیات فارسی
دکتر جلیل تجلیل
بلاغت در ادب فارسی پژوهش در سیر هنرهای بلاغی و سخنوری که با شکار معانی و نشاندن آن در ساختارهای سخن سر و کار دارد، از روزگاری کهن، توجه ارباب نقد و اندیشه را برانگیخته و در ایران پیش از اسلام نیز نشانه‌هایی از این توجه به گفتار پیراسته و نیک وجود داشته است؛ لیکن با طلوع فرهنگ و تمدن اسلامی و در مرحله نخستین، مسلمانان لطایف و دقایق و رازهای اعجاز قرآنی را فرا گرفتند و فراخور احوال خود، به قصد فهم آیات خدا و بیانات پیامبر اسلام(ص) فراهم آمدند و در چونی و چندی معانی و بیان سخن در پیوستند. این تلاش و رویکرد به لطایف ادبی وبلاغی قرآن و تفسیر آن، مستلزم آشنایی نسبی با تفسیر و تمثـّل به آیات بوده است و کسانی در این گونه پژوهشهای نخستین، پیشقدم بوده‌اند، از آن جمله: ابوعبیده شاگرد خلیل بن احمد، در 188 ق.، درباره کلمات کلمات قرآن و جهات بلاغی آیات بینات کتابی نوشت به نام: المجاز فی غریب القرآن و فرّاء کتاب معانی القرآن بپرداخت و جاحظ بصری کتاب نظم‌القرآن را به رشته نگارش درآورد و در آن، جهات شگفتی و دلربایی قرآن را در قلمرو واژگانی و معانی و پیوند کلمات و نظام ترکیب مورد بحث قرارداد. ابن مُعتـَز و قـُدامة بن جعفر در جهات بدیعی آثاری تدوین کردند و تحقیقات ادبی با تدوین کتاب اسرارالبلاغه، در بیان و دلائل الاعجاز در معانی، به همّت ابوبکر عبدالقاهر جرجانی،‌ اوج و کمالی دیگر یافت. در این دو کتاب عبدالقاهرجهات معانی و اندیشگانی بلاغت را با موشکافیها و طبقه‌بندیها و نمایش قوت و ضعفها مورد بحث قرار داد و با ارائه نمونه‌هایی از شاعران نامی و اسوه‌ها از کلام ربانی و سخنان پیامبر اسلام (ص) مباحث سخن سنجی و بلاغت را رونق و شکوهی بسزا بخشید و در این زمینه ایرانیان نیز کوشیدند تا با استعداد سرشار خویش جلوه‌ای دیگر به این علم بخشند و بر شیرینیهای قند پارسی بیفزایند. در این نوشتار بلاغت در ادب فارسی را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار می‌دهیم.
الف) سیر هنرهای بلاغی و سخنوری در ایران
ب ) چشمه‌سار بلاغت در شعر فارسی آمادگی و شایستگی فطری ایرانیان در پرتو اعجاز قرآن، موجب گسترش دامنه تحقیقات بلاغی و ادبی گردید و آثاری بس ارزنده و پایدار تقدیم جهان ادب عرضه شد. تألیفات و ترجمه‌های گرانبهای عبدالله بن مقفع (روزبه پسر دادویه) از یکسو موجب شد تا آثار مهمی در ادب و تاریخ و داستانهای ملی و امثال و حکم ایرانی به عربی ترجمه شود و فرهنگ ایرانی به شیوایی گسترش یابد، و از دگر سو،‌ آشنایی ایرانیان و مسلمانان با علوم ادبی یونانی و سریانی و مباحث شعری و بلاغی آنها، از جمله دیدگاههای ارسطو و پیروانش در مسائل خطابی و شعری، استفاده تحقیقات ادبی را تنوع و گسترش بخشید؛ چنانکه ایرانیان در شاخه‌های گوناگون ادب به تحقیق و تألیف پرداختند. در علم نحو که در آغاز منحصر به اِعراب و دگرگونی اواخر کلمات بود، تألیفات متعدد، این دانش را شکوفایی و بسط داد و نویسندگان و دانشمندان ایرانی به کار شدند، از جمله: ابوعمرو بن العلا (د 154 ق.) و شاگرد او خلیل بن احمد بصری (100ـ170 ق.) و شاگرد او ابوبشر عمرو بن عثمان، مولی بنی الحارث، سیبویه فارسی (د 183ق.) به تألیفات و طرح مسایل پرداختند. این دانشمند اخیر، الکتاب را در نحو نوشت که بعدها شاگردش اَخفش آن را شرح کرد و آسمان ادب به فروغ این ستارگان آراسته گردید. در قرنهای نخستین اسلامی بود که نویسندگان به نقد و ارزیابی آثار ادبی پرداخته، اصول و قواعد بلاغت و فن بیان را پایه‌ریزی کردند و اندک اندک علوم بلاغی به سوی کمال سیر کرد و تدوین یافت. در دوره بنی عباس تحقیق در دلایل اعجاز قرآن کریم و کشف امتیازهای ادبی آن پیشرفت شایسته داشت و سخن‌شناسان در قوت و ضعف ادبای مسلمان غور و تتبع کردند. ادامه این موشکافیها سبب پیدایش سه دانش ارزنده جدید به نامهای: «معانی» و «بیان» و «بدیع» گردید که نمونه این بحثها را در کتاب مجازالقرآن ابوعبیده معمر بن مثنی شاگرد خلیل بن احمد و در کتاب الغصاحة اثر ابوحاتم سجستانی و کتاب اعجازالقرآن جاحظ و نقد الشعر و نقد النثر ابوالفرج قدامة بن جعفر و کتاب الشعر و الشعراء ابن قتیبه دینوری و کتابهای الکامل و البلاغة مُبَرّد می‌توان نام برد. هر یک از این دانشوران، مباحثی دل‌انگیز به بازار سخنوری عرضه داشتند و راهی به آیندگان گشودند. سیر دانشهای بلاغی و ادبی در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم به موازات گسترش دیگر دانشها رونق و کمال یافت و شیوه‌های بحث در این مباحث چنین بود که کلام فصحا را مطرح کرده، در فواید لغوی و نحوی و دقایق بیانی آن سخن می‌پیوستند و با استشهاد و استناد از آیات قرآن و شعر شاعران و بلغا اصولی را کشف می‌کردند. گاه استادی این مطالب را املا می‌کرد و دانشجویانش انشا و استملا می‌کردند و از همین رهگذر کتب «اَمالی» پدید آمد، چنانکه کتاب الأمالی ابوعلی قالی معروف است. رونق این مباحث به حدی بود که کافی است در اینجا نامی از مشاهیر و بزرگان علوم بلاغی که از ایران برخاستند، برده شود:
1.
ابوبکر محمد بن دُرَید (د 223ـ321ق.) کتاب الجَمْهَرة را در لغت و المقصورة والأشتقاق را نوشت.
2.
ابوسعید حسن بن عبدالله سیرافی (د 365ق.) از بزرگان نامی نحو و لغت و فقه و حدیث و علوم قرآن و کلام که سیره حفظ روایات داشت و شاگردش حسن بن احمد فارسی از روش قیاس بهره می‌گرفت.
3.
صاحب کافی اسماعیل بن عَبّاد (د 385ق.) وزیرمشهور دیلمیان و نویسنده بزرگ و از سرآمدان علمای لغت و نحو و نویسنده کتاب ‌المحیط.
4.
ابومنصور محمد بن احمد اَزهری هروی (د 370ق.) از بزرگترین دانشمندان ادب روزگار که کتاب التهذیب را درموضوع لغت نوشت.
5.
اسماعیل بن حَمّاد جوهری فارابی (د حدود 400ق.) صاحب کتاب الصّحاح در لغت. تألیف کتب لغت و تحقیقات زبانشناختی بدست دانشمندان ایرانی، که خود مقدمه تنوع و تخصص در این پژوهشها بود، سرانجام تحقیق در علوم بلاغت و آیین فصاحت و سخنوری را موجب گردید و بدین‌گونه علوم بلاغی در این روزگار مدارج والایی پیمود. شرح چامه‌ها و قصاید در مجالس درس به گونه «املا» رواج یافت و دقتها و تحقیقات بیشتر را در زمینه بلاغت ممکن ساخت، تا بدانجا که بدست دانشمندان کتابهای اختصاصی در این قلمرو تدوین یافت، از آن جمله است: تحقیقات صاحب بن عَبّاد در خرده‌گیری بر مُتـَنبّی و در نقد آثار این شاعر، رساله معروفی نوشت و از آن پس شاگرد او ابوالحسن علی بن عبدالعزیز جرجانی که قاضی ری بود (د 290ـ366ق.)، در ادامه کار صاحب بن عباد، کتاب الوساطة بین المتنبّی و خصومه را تألیف کرد. پس از این دانشمندان ایرانی بود که علامه بزرگوار، عبدالقاهر بن عبدالرحمن جرجانی طرح نو آیین بلاغت خود را در کتابهای خویش به نامهای اسرارالبلاغة و دلائل الأعجاز پایه‌ریزی کرد و به جهان ادب عرضه داشت و فصل نوینی برای محققان بلاغت و نقد ادبی جهان گشود. سیر این تحولها و پژوهشها دربلاغت ایران و اسلام، از اواسط قرن پنجم تا اواخر قرن هفتم سیری زاینده و افتخارآمیز است، چه در این دوره است که تأسیس بسی کتابخانه‌ها و مدارس و خانقاهها، به امر و تشویق بزرگان و وزرا و امرای دانش‌پرور، موجب اقبال طلاب علوم به ویژه علوم ادبی وشرعی می‌گردید. مدارس بزرگی رونق و شهرت یافتند که در رأس آن نظامیه خواجه نظام‌الملک بود و در زمینه علم تفسیر نیز که همراه مسائل ادبی مطرح می‌شد، تفاسیری با محتوای کلامی و حِکـَمی با بستر موضوعات و مسائل ادبی و خطابی، تألیف یافت، از آن جمله: کتاب مفاتیح‌الاسرار و مصابیح الابرار اثر ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (د547ق.) و کتاب التنبیه علی بعض الاسرار المودّعة فی بعض سورالقرآن از امام فخرالدین محمد بن عمر رازی (د 606ق.) و تفسیر دیگر و مهمتر وی، کتاب مفاتیح الغیب معروف به «تفسیر کبیر». دنباله این تفسیر را کسانی چون ابن الخوئی (د637ق.) و سیوطی (د911ق.) پی گرفته و آن را تکمیل کرده‌اند. در اینجا یاد کردِ تفیسر کشاف اثر ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (د 538ق.) بایسته است، چه در این تفسیر، علاوه بر ذکر شأن نزول آیات و مسائل کلامی معتزله، ویژگیهای صرفی و نحوی و معانی و بیان آیات قرآنی نیز مورد توجه و تفسیر قرار گرفته است. این تفسیرها، علاوه بر تفاسیر بسیاری است که به دست دانشمندان صوفیه نگارش یافته است و ذکر آنها در این مقاله نمی‌گنجد. دراین عهد تفسیرهایی هم بدست دانشمندان شیعه نگارش یافته که کتاب التبیان تألیف شیخ الطائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (د 460ق.) و تفسیر مهم دیگر تفسیر ابوالفتوح جمال‌الدین حسین بن علی بن محمد رازی از آن جمله است. تفسیر مهم دیگری که در اینجا باید ازآن یاد کرد، تفسیر مجمع البیان فضل بن حسن بن فضل طبْر‌ِسی معروف به شیخ طبْر‌ِسی (د 548ق.) است که از تفاسیر یاد شده مشهورتر است. باری چنانکه پیش از این اشارت رفت، تحول عمده را در این روزگار در علوم بلاغت عبدالقاهر جرجانی، با دو اثر مشهور خود اسرارالبلاغة و دلائل العجاز پدید آورد و طرحهای نوی ریخت. در اشاره به مقام ارجمند علمی و نقادی او کافی است که از تمجید و بزرگداشت امام فخررازی در نهایة الاعجاز یاد کنیم: «امام عبدالقاهر جرجانی قواعد علم معانی و بیان را استخراج و برهانها و حجتهای آن را مرتب کرد و در کشف حقایق آن کوشش فراوان نمود». سعدالدین تفتازانی در مقدمه کتاب مطوّل چنین نوشت: «نکته‌های بی‌همتای اندیشه را از بستر تحقیقات بزرگان فراچنگ می‌آوردم و به آثار دانشمندان انگشت نما و شناخته شده دانش معانی و بیان همواره مراجعه می‌کردم، به ویژه دلائل الأعجاز و اسرار البلاغه که نهایت کوشش خود را در تتبع و مطالعه آنها صرف کردم».1 دیگر از دانشمندان علوم بلاغی این عصر، علامه سراج‌الدین ابویعقوب یوسف سکاکی خوارزمی است (د 555ـ626ق.) صاحب مفاتیح‌العلوم. این کتاب که در آن از 12 علم از علوم ادبی بحث شده، از مآخذ عمده بلاغت است و شارحان بارها آن را تفسیر کرده‌اند. اثر بزرگ دیگری که از مآخذ بلاغت و فراهم آمده این عصراست، اثر بزرگ و نفیس محمد بن عمر رادویانی است: ترجمان البلاغة که باید آن را نخستین کتاب مهم در علوم بلاغی و صنایع ادبی به زبان فارسی به حساب آورد، زیرا گرچه پیش از وی، ابویوسف عروضی و ابوالعلاء شوشتری آثاری به زبان فارسی در بلاغت نوشتند، ولی کتاب رادویانی در جامعیت و ترتیب فصول و ابواب و در اشتمال بر تفصیل در این زمینه، از شهرگی و سودمندی بیشتری برخوردار است. خود او در مقدمه این کتاب چنین گفته است:
«
چنین گوید محمد بن عمر رادویانی که تصنیفها بسیار دیدم مردانشیان هر روزگاری را اندر شرح بلاغت و بیان حل صناعت و آنچه از وی خیزد و به وی آمیزد چون عروض و معرفت القاب و قوافی، همه بتازی دیدم و بفایده وی یک گروه مردم را مخصوص دیدم مگر عروضی که ابویوسف و ابوالعلاء شوشتری بپارسی کرده‌اند اما اندر دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت و شناختن سخنان با پیرایه و معانی بلند کتابی ندیدم بپارسی که آزاده را مونس باشد و فرزانه را غمگسار و محدّث بود‌… امروز هر گروهی مدعیان این نوع‌اند و خویشتن را از این طبقه شمرند چون دانش را به سنگ کردم بیشتر اندر دعوی غالی دیدم و از معنی خالی‌… پس دانستم به یقین که ازچنین تألیفی بسامان نیز هم نیکو راه نبرند و از دقایق و حقایق نظم و نثر بدرستی و راستی نشان ندهند‌…».2 بنابه تصریح خود رادویانی،‌ ترتیب بابها و فصلهای این کتاب طبق محاسن الکلام خواجه امام نصر بن حسن بوده است:
«…
و عامه بابهای این کتاب را، بر ترتیب فصول محاسن الکلام خواجه امام نصربن الحسن رضی‌الله عنه نهاده است تخریج کردم و از تفسیروی مثال گرفتم». با مطالعه این مقدمه آشکار می‌شود که انتساب ترجمان البلاغه به فرخی سیستانی نادرست است و نخستین بار، پروفسور احمد آتش مصحح کتاب به این نکته توجه کرده که در خور تقدیر است. از مزایای ترجمان البلاغه رادویانی اشتمال آن است به ایراد شواهد از شاعران و گویندگان ایرانی با ذکر نام آنها که این خود موجب احیای نام بسیاری از شاعران قرن چهارم و اوایل قرن پنجم شده است. کتاب پرارزش دیگری که به زبان فارسی در علوم بلاغی تألیف یافته حدائق السحر فی دقائق الشعر تألیف ادیب بارع خواجه رشیدالدین وطواط (573 د.ق.) است که از کتاب رادویانی پرآوازه‌تراست. رشیدالدین وطواط سخن‌سنج پرمایه‌ای بوده که به بنیادهای بلاغت آشنایی کامل داشته و در کتاب خود درباره بعضی چامه‌سرایان فارسی و شیوه گفتار و سبک چامه سرایی و قوت و ضعف اشعار اظهارنظر کرده، از آن جمله: از اشعار مسعود سعد و کمالی و قطران تبریزی و ازرقی و فرخی سخن گفته و آنها را به محک نقد کشیده است.3 در مقام ادبی و سخن‌سنجی او بزرگانی همچون یاقوت حموی و خاقانی شروانی و بسیاری دیگر از بزرگان ادب فارسی و عرب از توانایی و سخنوری او به بزرگی یاد کرده‌اند. به نوشته یاقوت حموی: رشید در آن واحد یک بیت ازبحری به عربی نظم می‌کرد و بیتی دیگر به فارسی به بحری جداگانه می‌سرود و هر دو را با هم املا می‌کرد.4 خاقانی نیز در قصاید خود از او به بزرگی یاد کرده از جمله در قصیده‌ای به این مطلع: مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد زهیچ انس مرا که در پاسخ قصیده رشیدالدین وطواط سروده و نظم و نثرش را پروین و بنات النعش دانسته است:
‌…
سزد که عید کنم در جهان به عزّ رشید
که نظم و نثرش عید مؤبّد است مرا اگر به کوه رسیدی روایت سخنش زهی رشید جواب آمدی به جای صدا زنظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او
به هم نماید پروین و نعش در یک جا عبارتش همه چون آفتاب و طرفه‌تر آن
که نعش و پروین در آفتاب شد پیدا5 ب) چشمه‌سار بلاغت در شعر فارسی آب حیوانش زمنقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من بنامیزد چه عالی مشرب است «حافظ» ]با استفاده از بحر مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمّن اخـّرب مکفوف محذوف) چنین فرموده است: آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد اجزای خاک حامله بودند ز آسمان
نه ماه گشت حامله زان بیقرار شد گلنار پر گره شد و جوبار پر زره
صحرا پر از بنفشه و دکه لاله‌زار شد اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست که وقت کنار شد گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و زدل شرمسار شد گلزار چرخ چونگ گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد زنده شدند بار دیگر کشتگان دی
تا منکر قیامت بی‌اعتبار شد... در میان وزنهای عروضی از بحر هزج مسدّس مقصور یا محذوف (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) نیز بستر مناسبی برای پذیرفتن پیامهای بزمی و عاشقانه و وصف مناظر زیبای طبیعت و طرح تمنیات دوستی و غیره است که نمونه زیبای این خسرو شیرین نظامی و مثنویهایی است که به تقلید آن سخن سرای نامی سروده شده است و درغزل و قصیده هم بهره‌گیران از این آهنگ کم نیستند. حافظ در نمونه زیرین حکایت بلبل را با صبا و نوازش نسیم صبگاهی را از شب‌نشینان و بشارت توبه را از زهد و ریا در این آهنگ ریخته است: سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد و ریا کرد لکن دردو داغ، هجر و رثا، غمها سوکها اقتضای آهنگهای بلند و هجاهای کشیده دارد و هماهنگی و تقارن این معانی با هجاهای بلند موسیقی درون چامه‌ها را به خوبی تأمین می‌کند و گویی سرنوشت بشریت که آدمی را به اندیشیدن و تأمل وا می‌دارد اقتضای آرامش و آهستگی دارد و این با هجاهای بلند همراهی می‌کند. فردوسی این معانی را در وزن فعولن فعولن فعولن فعل به خوبی تلفیق می‌کند و به عنوان نمونه مرگ را به یاد می‌آورد و خرد را به دستگیری می‌خواند و سرانجام بستر آدمیان را خاک تیره می‌داند: همه مرگ رائیم برنا و پیر
به رفتن خردمان بود دستگیر بد و نیک بر ما همی بگذرد
چنین داند آن که دارد خرد سرانجام بستر بود تیره خاک
بپرّد روان سوی یزدان پاک تلائم و تناسب هجاهای بلند با نـُدبه و عرض سوکمندی از یکسو و وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن دگر سو آهنگ مناسبی پدید آورده است که تمام آنها شعر خاقانی را وحدت بخشیده و جلوه‌گر ساخته است. او در قصیده ترنـّم المصاب که در سوک مرگ فرزند جوان خویش رشیدالدین با کلمه‌هایی که از هجاهای بلند برخوردار است بدین سان نوحه سر داده است: نازنینان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگربگشایید بلبل نغمه گر از باب طرب شد به سفر
گوش بر نوحه زاغان به حضر بگشایید دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک
گره رشته تسبیح ز سر بگشایید‌... در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در بام مقر بگشایید
(
دیوان ص 16)

و همین شاعردر قصیده دیگر دریغاگویی فرزند خویش را از (بحر رمل مثمّن مخبون) با اختیار واژه‌هایی با هجاهای بلند آتش در جان آدمیان انداخته است: دلنواز من بیمار شمایید هم
بهر بیمارنوازی به من آرید همه دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز
که خزان رنگم و نوروز لقایید همه چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید
نوحه جغد کنید ار چه همایید همه الوداع ای دَمتان همره آخر دم من
بارک الله چه به آیین رفقایید همه الوداع ای دلتان سوخته روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجایید همه
اما عناصر اندیشگانی و صورتگری شعر فارسی نه چیزی است خـُرد که بتوان در طی اوراقی به تمامی باز گفت. زبانی به پهنای فلک می‌تواند تا شرح آن باز گوید. ازاین رو کلیاتی از آن را در دو عرصه به طور فشرده یاد می‌کنیم و همراه مثالها و نمونه‌ها خواننده را در جریان این چشمه سار نشاط بخش و دلنواز قرار می‌دهیم: صورتگری بلاغی و هنری نشان دهنده داده‌هایی است که بخشی از آنها را سازه‌ها و قالبهای رسمی بلاغی از تشبیه و استعاره و جنس و کنایه و اطناب و ایجاز و حذف و تقدم و تأخر و حصر و قصر و ایهام و یباق و مراعات نظیر و دگرگونه‌های بدیع و بلاغت در منابع و مآخذ بشکوه آن به زبانهای فارسی و عربی در اختیار مشتاقان قرار داده است و بخش عظیم این صورتگری آفریده ذهن و اندیشه خود شاعر است. در بخش صورتگری شاعران تخیل و الهام را با مهارتهای ادبی چنان درآمیخته‌اند که حالات عقلانی و استدلالهای دشوار را درقالب تشبیه و استعاره ریخته و به سادگی از عهده بیان مطلب آمده‌اند: در ساده‌ترین گونه‌های تشبیه که همان تشابه لفظی و ظاهری کلمه‌هاست یعنی جناس برخی تشبیه و جناس را در پدید آوردن شگفتی و نیروی القای مطلب به کار گرفته‌اند. چنانکه خاقانی نهاد تن‌پرستان و خودنمایان را که درونی آلوده و برونی آراسته دارند به گلخن و گل خندان مانند کرده و دو چیز ناهماهنگ را در کنار هم نشانده و گفته است: نهاد تن پرستان را گل خندان و گلخن دان
درون سوخبث و ناپاکی و بیرون زر و مرجانش12 و نظامی، نمک لب شیرین را با شکر درآمیخته و توصیفی بدین‌گونه آورده است: نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد وان‌ِ او هست نمونه‌های یاد شده که نخستین تشبیه همراه جناس و دومی تشبیه مرکب است نشان می‌دهد13 که چگونه تشبیه که از کیفیت ترکیب مشبه ومشبه به و تلفیق محسوس و معقول گرفته می‌شود درجمه تخیلی آن بیشتر و تأثیرش افزونتر است. یکی دیگر از فسونکاریهای شاعران در حلقه تشبیه آنجاست که کرسی مشبه و مشبه به را جابه جا کنند و به تشبیه معکوس و قیاس وارون بپردازند در این گونه تشبیه است که فردوسی در شاهنامه ستاره و خورشید را در درخشندگی به تیغ و سنان و ظاهر شدن ماه را از فراز کوه به جلوس شاه بر تخت مانند کرده است: ستاره سنان بود و خورشید تیغ
زآهن زمین بود و از گرز میغ سر از کوه بر زد هم آنگاه ماه
چو بر تخت پیروزه پیروز شاه14 از تشبیهات شگفت و والای شاعران نمایش هیئت سکون و طرز قرار گرفتن عناصر و اجزای یک پدیده در کنار هم است که پیداست در این گونه تشبیه یک چیز به یک چیز مانند نشده بلکه اجزای مرکب باحالت و هیئت مخصوص به وضعیت همانندی تشبیه گردیده و درجه ابداغ و معماری تشبیه در آن هنری‌تر و والاتر است. چنانکه منوچهر بوستانی را به مسجد و فاخته را به موذ‌ّن و شاخ بنفشه را که سر بر زانو نهاده در حالت سکون نشان داده است: بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در رکوع
فاخته چون مؤذ‌ّن و آواز او بانگ نماز وان بنفشه چون عدوی خواجه گیتی نگون
سر به زانو بر نهاده رخ به نیل اندوده باز و همین تشبیه (هیئت سر به زانو نهادن) که نمایش هیئت سکون است از ترکیب جهات و عناصر و اجزای مختلف حاصل آمده و با وجه شبهی مرکب عرضه شده و از تشبیهات هنری شاعران است. چنانکه خاقانی زانوی ادب بر زمین زدن و در درس تعلیم و تربیت استاد به ادب نشستن را آیین ادب دانسته و آن را در قصیده‌ای با این تشبیهات آراسته است: مرا دل پیر تعلمی است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را
که طوفان جوش درد اوست جودی گردد فاصله امانش خود آن کس را که روزی شد دبستان از سر زانو
نه تا کعبش بود جودی و نه تا ساق طوفانش دبستان از سر زانو است خاص آن شیرمردی را
که چون سگ در پس زانو نشاند شور مردانش
(
دیوان ص 209) و سیر این تشبیه ابداعی را در شعر فارسی که سر در آداب تعلیم و تعلم دارد و مربیان گفته‌اند:
«
بهتر است با اقعاء جلوس کند، دو پای خویش را فرش ساخته و دو زانو بنشیند».15 می‌توان در تشبیهات دیگر شاعران بزرگ هم ملاحظه کرد چنانکه خاقانی گوید: همچو بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشه رنگ‌تر از لب هزار بار 16صورتگری و فسونکاری سخن‌سرایان فارسی در قلمرو استعاره، بسی دلنشین و هوش رباست. آنجا ک صبح آه آتشین ر جگر برمی‌کشد و پگاهان نفس سر به مهر برمی‌کشد و خیمه روحانیان را عنبرین طناب می‌سازد و جیب دریده صبح از قواره پرنیانی نمایان می‌گردد. به این ابیات خاقانی بنگریم: صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کار خراسان بر آب شد زد نفس سر به مهر صبح مُلـَمَّع نقاب
خیمه روحانیان گشت مُعَنـْبَر طناب ساحری را گر قواره بهر صبح آید به کار
من زجیب مه قواره پرنیان آورده‌ام بر قواره ماه سحری کرد چرخ
تا سر از خواب گردان بر کرد صبح17 در تحلیل این نمونه‌های هنری و آهنگی و نیرنگی به محتوای فرهنگی آنها نیز برمی‌خوریم «والصبح اذا تنفس» و این بعد فرهنگی شعر فارسی است که حامل دین، فلسفه، حکمت، اخلاق و حماسه و غیره است و در این مقاله به عنوان نمونه پرتوافشانی آیت قرآنی را در شعر فارسی اشاره می‌کنیم که هم در آهنگ درونی شعر فارسی و هم در قافیت اشعار پرتوافکن است: آیت در قافیت : در قافیه اشعار زیر از خاقانی تعابیر قرآنی : لَماقـَضی، طاها، اَخْرَجَ الْمرعی،‌ وَالنَّجم اذا هَوی، شَمْس الضُّحی، اَلشُّعرا، هُمُ‌السُّفَها، شَرُّالدّواب، حُسْنُ المآب ضمن القای فرهنگ قرآنی در تأمین موسیقی کلامی و پردازش قافیت اشعار اثر مستقیم نهاده است: ـ زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
نام باقی یافت آنک آیت ملاقضی ـ پس از الحمد و الرّحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها ـ دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی ـ آورده روزنامه دولت در آستین
مُهرش نهاده سوره والنجم اذا هوی ـ بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی ـ مرا به منزل الاّ الذین فرود آور
فرو گشای ز من طمطراق الشُّعَرا18 ـ اگرچه هر چه عیال مَنند خصم منند
جواب ندهم الاّ انهم هم السفها19 ـ یا رب از این حبسگاه باز رهانش که هست
شروان شر الّبلاد خصمان شرُّالدّواب20 ـ گفت دمیده است صبح منشین خاقانیا
حضرت خاقان شناس مقصد حُسنُ المآب21 ابیات یاد شده که مشتی از خروار و اندکی از بسیار است، نشان می‌دهد که چگونه شعر فارسی حاصل تلاقی سه بعد آهنگی و فرهنگی و هنر و نیرنگی است. تشبیه و تمثیل و استعاره در دست شاعران ابزاری بوده است که بدان وسیله به استدلال شاعران و برهان‌سازی می‌پرداخته‌اند. عنصری با استفاده از تناسی تشبیه وتمثیل ممدوح به یاقوت که هم از سنگها هست و هم نیست و بالاتر و گرانبهاتر از آنهاست، نتیجه گرفت که ممدوحش ازمردم است لکن مرتبتی بالاتر از مردم دارد و گفته است: تو ای شاه اَر ز جنس مردمانی بُوَد یاقوت نیز از جنس اَحجار و مولوی با استفاده از این ترفند فرموده: سیمرغ را خلیفه مرغان نهاده‌اند
هر چند هم لباس خلیفه غـُراب شد گریزاز توسل به دلایل عادی و طبیعی و حرکت به اقامه علتهای شاعرانه موجب گردیده است که خاقانی خوان ددان و درندگان را با کاسه سر دشمنان رنگین و الوان سازد تا امید و نیاز ددان برآورد: خوان ددان را به کاسه سر اعدا
زآتش شمشیر تو طعام برآمد22 و یا انوری گرگانِ بیابان را آرزومند سر خونریز اسیران ممدوح شمرده و پاسداری شبان را از گوسفندان واجب دانسته است: گرگان سر خونریز اسیران تو دارند
واجب شِمُرَد حَزْم شبان پاس غنم را و فردوسی ممدوح خویش ـ پهلوان نامدار ایران، رستم را ـ چماننده چرمه و چراننده کرکس توصیف کرده است: چماننده چرمه هنگام گرد
چراننده کرکس اندر نبرد23 مطالعه و پژوهش در این ترفندها و انگیزه‌ها و صورتگریها و سحرکاریهای شاعرانه حدیثی بس دراز دارد و این هنرها سخن‌سرایان ایرانی را در تاریخ ادب جهان نامدار و جاوید ساخته است. پی‌نوشتها :
1.
رجوع شود به : خطلیب دمشقی، مطّول علی التلخیص، به شرح تفتازانی، استانبول، 1330 ق، ص 4 : «والتقطتُ فرائدالفکر مِنْ مطارح الآنظار و بذلتُ الجُهد فی مراجعة الفضلاء المُشار الیهم بالبنان و مُمارَسَة الکتب المصنَّفة فی فنّ البیان لاسیمّا دلائلُ الأعجاز و أسرار البلاغة و نقد تناهَیْتُ فی تصفحهما غایة الوُسع و الطّاقة».
2.
محمد بن عمر رادویانی، ترجمان البلاغة، به کوشش احمد آتش، استانبول، 1949م.، ص 2و 3.
3.
رشیدالدین وطواط، حدائق السّحر ، به کوشش عباس اقبال، تهران، کتابخانه کاوه، صفحات 15، 82، 32، 9، 42 و 87 (به ترتیب شاعران مذکور).
4.
یاقوت حموی، معجم الأدباء ، ج/ 7 ص 91.
5.
ابراهیم خاقانی شروانی، دیوان ، به کوشش ضیاءالدین سجادی، کتابخانه زوار، ص 30.
6.
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا او ندارد یار بی‌یار چگونه بوذا ر. ک. دکتر رضازاده شفق، تاریخ ادبیات ایران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ص 41.
7.
آب دریا را چو می نتوان کشید پس به قدر تشنگی باید چشید (مثنوی مولوی)
8.
بحر رَمَل مُثـَمَّن مقصور (یا محذوف)
9.
ابراهیم خاقانی شروانی، همان، ص 43.
10.
همان، صص 42، 156، 377.
11.
سوره قیامت، آیه 29 و 30، بحر رمل مثمن مقصور.
12.
در قصیده‌ای با مطلع:مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
(
دیوان، ص 209) از این حدیث پیامبر بهره گرفته است: ایّاکُمْ و خضراء الدمن. ر.ک. جلیل تجلیل، اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 36 تا 39. ر. ک. جلیل تجلیل، تحلیل اشعار اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، 1377، صص 27 و 28.
13. «
خسرو و شیرین» نظامی، تصحیح وحید دستگری، ص 51.
14.
شاهنامه فردوسی»، تصحیح ژول مول، سازمان کتابهای جیبی، ج/3، صص 21 و 218.
15. «
آداب تعلیم و تعلم در اسلام»، ترجمه سید منحمد باقر حجتی، ص 337.
16.
دانشمندان بلاغت این تشبیه را در موضوع ملاحظه هیأت سکون در تشبیه در این بیت «مُتـَنـَبّی» متمثل دانسته‌اند:یقعی جلوس البدوی المصطلی با ربع مجدولة لم تجدل
ر.ک. «مطوّل» تفتازانی، ص 325.
17.
تنفس صبح برگرفته از تعابیر قرآنی است: والصبح اذا تنفس (تکوید، آیه 18) و این موضوع در تفسیر کشاف زمخشری ، اسناد مجازی شناخته شده و بیت زیر شاهد آمده است:حتی اذا الصبح لها تنفسا
و انجاب عنها لیلها و عسعسا
(
کشاف جلد 4، ص 711)
18.
اشاره دارد به : والشعراءُ یتبعهم الغاوون (الشعراء، آیه 224)
19.
اشاره دارد به : الا انهم هم السفهاء و لکن لایعلمون (بقره، آیه 13)
20.
اشاره دارد به : ان شرالدوآب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون (انفال، آیه 22)
21.
اشاره دارد به : ذلک متاع الحیوة الدنیا و الله عنده حسن العآب (آل عمران، آیه 14)
22.
جلیل تجلیل، «جاذبه‌های شعری خاقانی و هنرهای ادبی او» ، مشکوة، نشریه آستان قدس رضوی، شماره 6، 1362، ص 178.
23.
عبدالقاهر جرجانی، اسرار البلاغه ، چاپ اسلامبول، ص 357 که در موضوع علت‌سازی شاعرانه به این بیت متنبّی تمثل جسته است:ما به قتل اعادیه ولکن
یتـّقی اخلاف ماترجوا الذئاب
ر.ک. جلیل تجلیل، تحلیل اشعار اسرار البلاغة ، ص 162

کهن الگوی اسطوره

کهن الگوی اسطوره

متن حاضر چهارمین و آخرین جلسه سخنرانی دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور است که با عنوان «تجلی اسطوره در شاهنامه»، چهارشنبه 5 تیر 1387 در شهر کتاب مرکزی ایراد شد.

 

 

 

بحث امروز ما اختصاص به سیاوش و کیخسرو دارد. همانطور که می دانید داستان سیاوش یکی از سوگنامه های اصلی شاهنامه را تشکیل می دهد و کیخسرو هم که آخرین چهره اساطیری شاهنامه است.
سیاوش یک نام اوستایی بنام قهرمان سیاه است. او دو چهره برجسته دارد؛ یکی چهره اساطیری و دیگری چهره حماسی. این دو چهره او زمینه هایی متفاوت ولی ریشه هایی یکسان دارند. سیاوش اسطوره جزو ایزدان است و قداست دارد. او را نماد پاکی و رستگاری و خدای مرگ راستین و شهادت می دانند. البته خدای گیاهی نیز به شمار می آورند چرا که بعدها از خون او گیاه می روید. استاد مهرداد بهار، سیاوش را باز مانده آیین قدیمی و اصیل در بین النهرین می نامد و آورده است که ایزدی بوده است به نام تموز که او را بسیار شبیه به سیاوش می دانند؛ چرا که اعتقاد براین بوده است که تموز در زمستان شهید می شود و دوباره در ابتدای بهار زنده می شود و با زنده شدنش گیاهان و نباتات می رویند.
سوگ سیاوش در ایران قدیم گرامی داشته می شده است و حتی در بخارا و نقاطی دیگر برای او سوگواری می کرده و او را ایزد شهادت می دانسته اند. مرگ او یکی از اندوهبارترین مرگهایی است که در حماسه های ملی جهان به ثبت رسیده است. این مرگ که بسیار ناجوانمردانه صورت گرفت در دوره آمیختگی رخ می دهد که البته با رستگاری و رهایی ایرانیان به پایان می رسد.
سیاوش در حماسه نیز پهلوانی است که فرزند کیکاووس است. نه تنها ایزد نیست بلکه یک انسان است و قبلا نیز ذکر شد که خدایان اساطیری در حماسه تبدیل به قهرمانان زمینی می شوند. سیاوش حماسه قربانی دسیسه های دربار کاووس می شود. البته سودابه است که باعث و بانی تمام این دسیسه هاست. او ایرانی نیست بلکه اهل هاماوران در جنوب غربی ایران است که اصیلتی عرب دارد. در آن زمان هاماورانی ها جزو دشمنان ایران بودند و اصولا این وصلتها در جریان صلح نامه ها و برای آشتی دو ملت انجام می شوند و اینجاست که درمی یابیم او به هیچ وجه ایران دوست نبوده است و به نوعی در پی جبران ستمهای قدیم ایران به آنهاست.
داستان از این قرار است که سودابه عاشق سیاوش می شود و همان عشق است که باعث طرد و نهایتا نابودی سیاوش می شود. در ادامه می بینیم که سیاوش از سودابه دوری می کند و سودابه به منظور تلافی کردن به دسیسه چینی می پردازد. نزد کاووس می رود و اذعان می کند که سیاوش قصد تعرض به وی را دارد. کاووس با وجود آنکه می داند که پسرش سیاوش گناهکار نیست ولی برای اثبات این قضیه آزمایش عبور از آتش را به اجرا می گذارد.
در ایران باستان برای اثبات گناهکاری یا بی گناهی متهم دو روش را بکار می بردند:
اول اینکه آتش بزرگی همانند آتشی که زرتشتیان در آتشکده ها داشتند برپا می کردند و فرد را از آن عبور می دادند. اگر سالم بیرون می آمد بی گناه بود در غیر این صورت حتما کشته می شد. دیگر اینکه آب گوگردداری را که سوگند نام داشت به فرد می خوراندند. واژه سوگند خوردن هم از آنجا نشات می گیرد و معنای آن آب گوگرددار خوردن است. سیاوش از این آزمون دشوار سالم بیرون می آید و همانند یوسف از آتش به سلامت عبور می کند. البته تفاوت او با یوسف اینست که یوسف پس از این ماجرا رو به اعتلاء و پیشرفت می رود ولی سیاوش افول می کند و تباه می شود. در ادامه داستان هم می بینیم که او سودابه را می بخشد و از کشتن سودابه صرف نظر می کند. سپس جنگی میان ایران و تورانیان درمی گیرد و افراسیاب به ایران حمله می کند. سیاوش هم با اجازه گرفتن از کیکاووس داوطلبانه به جنگ می رود تا خود را از این مخمصه و تهمتی که به او زده اند برهاند و هم احساس می کند که ادامه حیاتش در ایران جایز نیست. کاووس هم برای خلاص شدن از دست سیاوش از این پیشنهاد استقبال می کند و سپاهی را به یاری سیاوش می فرستد.
پس از هفت سال جنگ و درگیری بالاخره سیاوش و افراسیاب صلح می کنند و پیمان نامه ای بین خود به اجرا می گذارند. کاووس که ازاین صلح نامه مطلع می شود به سیاوش پیغام می فرستد و از او می خواهد که گروگانها و اسرایی را که از تورانیان گرفته است بکشد و پیمان را زیر پا بگذارد ولی سیاوش هرگز این کار را نمی کند؛ چرا که او نماد نیکی و وفاداری به عهد است و بنابر سنت اوستا عمل می کند که می گوید: «پیمان خود را نشکن حتی اگر با دشمن باشد». سپس مخالفت شدید کاووس را می بینیم و سیاوش درمی یابد که دیگر امیدی برای بازگشت به ایران نیست و چنانچه برگردد حتما توسط کاووس دستگیر می شود؛ چرا که کاووس تصور می کند که سیاوش با افراسیاب همدست است. از این رو سیاوش به عنوان یک ایرانی اصیل مجبور به زندگی در سرزمین دشمن می شود. افراسیاب وزیری داشت بنام پیران ویسه که فرد خردمندی بوده است. او افراسیاب را مجاب می کند تا سیاوش در توران زندگی کند و حتی دختر افراسیاب را به همسری او در می آورند. سیاوش نیز به ناچار سالها زندگی در سرزمین بیگانه را می پذیرد و در آن سرزمین دو شهر و کاخ بزرگ بنا می کند: یکی «کنگ دژ» و دیگری «سیاوش کرد». این دو کاخ عظیم و قدرتی که سیاوش دارد رشک دشمن را برمی انگیزد و دشمنان علیه او توطئه هایی انجام می دهند؛ چراکه احساس می کنند سیاوش قصد دارد در آنجا قدرت بگیرد و حکمرانی کند. در راس این دسیسه ها گریسیوز، برادر افراسیاب است که با او صحبت می کند و نظر او را نسبت به سیاوش برمی گرداند. در واقع سیاوش، هم در ایران و هم در سرزمین دشمن دچار دسیسه و نیرنگ می شود. کم کم این تهمت ها و توطئه ها به قدری زیاد می شود که افراسیاب به سیاوش به چشم دشمن می نگرد و به دستور او سیاوش را در «سیاوش کرد» گردن می زنند و به شهادت می رسانند.
مرگ سیاوش جنبه اساطیری نیز دارد چرا که از خون او گیاهی بنام پرسیاوشان می روید. در سوگ سیاوش ما آیین های زیادی در ایران قدیم داشته ایم. نمونه آن در کتاب سیمین دانشور است که می بینیم مردم فارس آیین سووشون را داشته اند. حتی در منطقه کهگیلویه تا همین سی سال قبل آیین سوسیاوشون را گرامی داشته اند که همان سوگ سیاوش است.
ما در آیین ایرانی نکته ای جالب توجه داریم و آن حاجی فیروز است. به گفته مرحوم بهار، پیراهن سرخی که حاجی فیروز برتن دارد نماد خون سیاوش است و چهره سیاه وی هم نماد مرگ سیاوش می باشد و برگرفته از نام وی «قهرمان سیاه» نیز هست. البته بیشتر هم به این ارتباط دارد که او از دنیای مردگان به دنیای زندگان می آید و نوید شادی و نوروز است. در واقع داستان شهادت او برگرفته از باور قدیمی زروانی گری نیز هست که به هرحال این مرگ باید رقم بخورد و فقط تضاد بین خیر و شر نیست، بلکه این تقدیرگرایی است که شادی، پایان جهان و هزاره رستگاری را رقم می زند و نور بر ظلمت پیروز می شود.
در پایان داستان سیاوش، پسر او کیخسرو انتقام پدرش را از تورانیان می گیرد و باعث رهایی و رستگاری ایرانیان می شود و همین کین ستایی هم از آیینهای قدیمی و اصیل ایرانیان بوده است. شهادت سیاوش را با تصلیب حضرت عیسی مسیح هم مقایسه نموده اند؛ چون روزی که او کشته می شود آسمان تیره می شود و طوفانی تیره سراسر جهان را فرا می گیرد که درست همانند زمان پس از تصلیب حضرت مسیح است.
حال به سرگذشت کیخسرو می پردازیم. همانطور که می دانید کیخسرو از کیانیان است. کیانیان سلسله ای دین آور و روحانی بودند که کاوی هم نام داشتند. کی به معنای فرزانه و دانا می باشد و خسرو هم معنای خوشنام می دهد. در ادبیات هندی او را از یاران ایندرا می دانند که خدای بزرگ جنگ است و شخصیت جنگاوری و انتقامجویی او در اساطیر هندی نیز به چشم می خورد. او واپسین چهره دوره اساطیری شاهنامه است و در دوره رستگاری واقع است. زمانی که سیاوش می میرد پیران ویسه به نوعی زن و فرزند سیاوش را نجات می دهد و آنان را در خفا به ایران می رساند. کیکاووس کناره گیری می کند و سلطنت را به کیخسرو واگذار می کند؛ چرا که خود را در مرگ سیاوش مقصر می داند اما بعضی از پهلوانان به مخالفت می پردازند و شرطی را برای سلطنت می گذارند که آن شرط فتح «بهمن دژ» است. در میان پهلوانان تنها کیخسرو است که موفق به فتح بهمن دژ می شود. او بهمن دژ را فتح می کند و در آنجا آتشکده ای بنا می کند. این نمایانگر دیدگاه دینی کیخسرو نیز هست که دژ بت پرستان را تسخیر می کند و دین بهی را گسترش می دهد. او علاوه بر پهلوانی، شخصیت دینی و آرمانی دارد.
به هرحال او به سلطنت می رسد و سپس 40 سال به جنگ با تورانیان می پردازد. در واقع او ناجی ایران و مغلوب کننده افراسیاب است. افراسیاب شکست می خورد و آواره و فراری می شود و تمام توران زمین به دست ایرانیان می افتد. یکی از پهلوانان، افراسیاب را که پنهان شده بود اسیر می کند و به ایران می آورد. در ایران کیخسرو او را گردن می زند و انتقام سیاوش را از او می گیرد.
در شاهنامه و حماسه ایرانی، دو نوع پادشاهی به چشم می خورد. یکی حکومت آرمانی است مانند حکومتی که کیخسرو انجام داد و دیگری حکومتی مانند حکومت گشتاسب است که نمونه حکومت جبر و ظلم و ستم است. در ابیات پایانی هر داستان به خوبی در می یابیم که فردوسی مدافع حکومت آرمانی بوده است.
آنچه که در مبارزات کیخسرو اهمیت دارد فقط زور بازو و دلاوری های وی نیست، بلکه عزم ملی و اتحاد ایرانیان در آن اهمیت دارد. در داستان کیخسرو مشاهده می کنیم که تمام اقشار ملت متحدند و عزم ملی و دینی در آنان به چشم می خورد و درمی یابیم که در یک برهه زمانی خاص، ایرانیان همدل و یکپارچه شده اند و پس از 40 سال مبارزه موفق می شوند استقلال ایران را رقم بزنند.
نکته جالبی که در شخصیت کیخسرو وجود دارد و در شخصیتهای دیگر شاهنامه وجود ندارد اینست که او عملکردی نامتعارف و فرازمینی دارد و مانند شخصیتهای انسانی عمل نمی کند.
یکی از وجوه شخصیتی او اینست که پس از 60 سال حکومت از سلطنت کناره گیری می کند. یعنی شخصیتی که پس از سالها توانست سالار ایران و جهان شود به یکباره به سلطنت پشت می کند و این البته در اوج قدرت اوست.
کیخسرو پس از یک هفته نیایش تمام فرماندهان و پهلوانان را دعوت می کند و در نزد آنان با حکومت و فرمانروایی خداحافظی می کند. او شب هنگام به سمت چشمه ای می رود و دیگر از او اثری یافت نمی شود و از نظر شاهنامه جاودان می شود. این نشان دهنده آنست که وی از نظر اساطیری دوباره به صورت ایزدان درآمده است و به آسمان می رود. بنابراین او دارای بن مایه های ایزدی نیز می باشد.
اسب زیبای کیخسرو هم که در اصل اسب پدرش سیاوش بوده است، اسبی جادویی است و وی با سوار شدن برآن از نظرها پنهان می شود و به آسمان می رود. این اسب هم جنبه متافیزیکی و آسمانی دارد. در واقع درست است که سیاوش به شهادت می رسد اما کیخسرو این درخت فروافتاده را دوباره سبز می کند و میوه ای که از آن می روید، رستگاری است؛ همان کاری که ایزد تموز کرده است. وی در زمستان می میرد و دوباره در بهار زنده می شود و نتیجه اش شادی و سرسبزی بهار است. زمستان نماد مرگ گیاهی و نباتی است و کیخسرو میوه مرگ سیاوش و نماد زندگی پس از مرگ است.
از لحاظ دیگر کیخسرو از همکاران سوشیانس می باشد. سوشیانس منجی بشریت است و کیخسرو پس از عروج به آسمان در روز پایان جهان (البته به اعتقاد ایرانیان باستان) در کنار ساحل دریاچه ارومیه ظهور می کند و رستاخیز را رقم می زند. او نماد آرزوهای یک ملت است و اوست که آرزوی ملت ایران را که همانا رستگاری است برآورده می سازد. این در اسطوره ها و حماسه های ایران تجلی یافته است.
اسطوره همانگونه که گفته شد ویژگی های کهن الگویی یک ملت را بیان می کند. کهن الگوی ملت ایران هم اینست که درست است که تیرگی و ظلمت بر جهان حاکم است ولی روزی سوشیانس و کیخسرو می آیند و اهریمن را نابود می کنند و جهان نور را برپا می سازند. اتفاقا این روز را که روز رستگاری است ششم فروردین می دانند. چرا که این روز مقدس است و روز تولد زرتشت نیز هست.
آخرین نکته مهم در مورد کیخسرو جام اوست. شاهنامه برخلاف بسیاری از تواریخ کهن و باستانی مثل تاریخ طبری که جام جهان بینی را به جمشید منسوب کرده است؛ آنرا به کیخسرو نسبت داده است. این موضوع بسیار جالب توجه است. جام جهان نما، جامی بوده است که کل جهان در آن قابل مشاهده و پیشگویی بوده است. در اصل راهنمای بشر و ایرانیان بوده است.
در واقع این جام متعلق به کیخسرو بوده است و او با شخصیت ویژه خود امیدهای ایرانیان را زنده می کند و سرنوشت ایرانیان را با آن جام تغییر می دهد. او با داشتن این جام نماد یک انسان کامل است و این وجه از شخصیت وی را در متون دیگر نمی بینیم.
شاهنامه فقط شخصیتهای کهن را توصیف نکرده بلکه آنها را تحلیل هم نموده است. شاهنامه، کیخسرو را که از هر نظر به کمال رسیده است نماد انسان کامل و آگاه به جهان می داند و شخصیت معنوی و والایی برایش قائل است.
این در حالی است که هنوز در زمان شاهنامه و قرن چهارم ما متون عرفانی نداریم و متون و نگرش عرفانی از قرن پنجم شکل می گیرد و در قرن ششم و هفتم به اوج می رسد. در قرن سوم و چهارم که عصر خردگرایی است متون عرفانی بسیار کم است. بنابراین کیخسرو را می توان نخستین گرایش عرفانی در نظر گرفت؛ چرا که او جهان را وداع می کند و در اوج قدرت از سلطنت کناره می گیرد و به آسمان عروج می کند و این یعنی سیطره معنویت بر قدرت که در متون آن زمان به چشم نمی خورد و چنین نمادی از یک انسان کامل نمی بینیم.
این آغاز یک نگرش معنوی به هستی است. فردوسی اگرچه به داستان سرایی و حماسه و اسطوره پرداخته است ولی در پشت و وراء این داستانها و تراژدیها نتیجه و نگرش خاصی را مدنظر داشته است. نتیجه غایی داستانها و از جمله داستان کیخسرو که همان مفهوم انسان کامل است برای حماسه سرا اهمیت دارد.
به راستی فردوسی یک شخصیت جهانی است. یک شخصیت جهانی به آینده بشر و آینده انسان اهمیت می دهد و فقط داستان و ماجراهای سرگرم کننده بیان نمی کند، بلکه پیام نهایی او پیامی برای بشر و انسانهاست که آزاده باش، سیاوش گونه باش و....
به همین خاطر است که فردوسی را حکیم خوانده اند. به راستی که او حکیم و بسیار دانا و با ذکاوت بوده است. برای او در شاهنامه همیشه پیروزی نور بر ظلمت مهم بوده است و این پیام آن حکیم برای ماست و به منظور آن سالها تلاش نموده و حماسه ها و سوگنامه های زیادی را خلق کرده است.
این در حالی است که ما هرگز دین خود را به آنان ادا نکرده ایم. فردوسی پا به پای هومر که او را بزرگترین حماسه سرای جهان می نامند حرکت کرده و حماسه های بزرگی را رقم زده است، ولی ما در شناساندن آن حماسه ها به جهانیان کوتاهی کرده ایم و حتی در شناساندن به مردم خودمان هم ناکام بوده ایم.


 

 

اسماعیل‌ بن‌ احمد سامانى‌

اسماعیل‌ بن‌ احمد سامانى‌



اِسْماعیل‌ِ بْن‌ِ اَحْمَدِ سامانى‌، ابوابراهیم‌ (شوال‌ 234- صفر 295/مة 849 - نوامبر 907م‌)، امیر سامانى‌ و بنیان‌گذار دولت‌ بزرگ‌ سامانیان‌. اطلاعات‌ ما دربارة احوال‌ اسماعیل‌ ، خاصه‌ پیش‌ از مرگ‌ برادرش‌ امیر نصر، بیشتر مبتنى‌ بر تواریخ‌ محلى‌ و دودمانى‌ ایران‌، به‌ویژه‌ تاریخ‌ بخارای‌ نرشخى‌ است‌، اما آثاری‌ چون‌ وفیات‌ الاعیان‌ ابن‌ خلکان‌ که‌ روایات‌ خود را به‌ تصریح‌ از اخبار خراسان‌ سلامى‌ برگرفته‌، و الکامل‌ ابن‌ اثیر که‌ به‌ احتمال‌ بسیار از همان‌ کتاب‌ استفاده‌ کرده‌، نیز حاوی‌ نکات‌ مهمى‌ هستند. مآخذ کهن‌تر چون‌ تاریخ‌ طبری‌ و مروج‌ الذهب‌ مسعودی‌ که‌ مرکز خلافت‌ اسلامى‌ و وقایع‌ مربوط به‌ آن‌ را بیشتر به‌ دیده‌ مى‌گرفته‌اند، در آنجا که‌ وضع‌ سیاسى‌ دولت‌ امیراسماعیل‌ به‌گونه‌ای‌ با دستگاه‌ خلافت‌ ارتباط مى‌یافت‌، خاصه‌ دربارة زمان‌ وقوع‌ بسیاری‌ از حوادث‌ که‌ در تواریخ‌ دیگر مغشوش‌ و متناقض‌ است‌، اطلاعاتى‌ دقیق‌ به‌دست‌ مى‌دهند. با اینهمه‌، دربارة روابط و جنگهای‌ امیراسماعیل‌ با صفاریان‌ و زیدیان‌، کتابهایى‌ چون‌ تاریخ‌ طبرستان‌، تاریخ‌ سیستان‌ و دیگر تاریخهای‌ عصر غزنوی‌ چون‌ زین‌الاخبار و تاریخ‌ یمینى‌ را نمى‌توان‌ نادیده‌ گرفت‌. دربارة خوی‌ و روش‌ مُلک‌داری‌ امیراسماعیل‌ هم‌ جز آثار یاد شده‌، رجوع‌ به‌ منابعى‌ چون‌ تاریخ‌ قزوین‌ رافعى‌، سیاست‌نامه‌، آثار ثعالبى‌، تاریخ‌ بیهق‌ على‌ بیهقى‌ و الانساب‌ سمعانى‌ خالى‌ از فایده‌ نیست‌. به‌ هرحال‌ دربارة اسماعیل‌، پیش‌ از امارتش‌ بر بخارا، فقط مى‌دانیم‌ که‌ در فرغانه‌ زاده‌ شد و 16 ساله‌ بود که‌ پدرش‌ امیراحمد بن‌ اسد بن‌ سامان‌ خُدات‌ - امیر سمرقند و فرغانه‌ از سوی‌ طاهریان‌ - درگذشت‌ (250ق‌) و برادرش‌ نصر بن‌ احمد (ه م‌) از سوی‌ طاهر بن‌ عبدالله‌ (حمزه‌، 177) امارت‌ یافت‌. امیرنصر این‌ برادر کهتر را نیک‌ مى‌نواخت‌ و رعایت‌ مى‌کرد و اسماعیل‌ نیز در خدمت‌ او روزگار مى‌گذرانید (نرشخى‌، 106؛ قس‌: بارتولد 228 ، که‌ به‌ استناد همین‌ منبع‌ اسماعیل‌ را «صاحب‌ الشُرَط» امیرنصر دانسته‌ است‌. درحالى‌ که‌ این‌ شغل‌ مربوط به‌ پس‌ از این‌ تاریخ‌ است‌). در این‌ ایام‌ یعقوب‌ لیث‌ صفار با طاهریان‌ (ه م‌) بر سر خراسان‌ نزاع‌ داشت‌ و چون‌ در 259ق‌ ایشان‌ را براند، بخارا هم‌ مانند شهرهای‌ خراسان‌ دچار آشوب‌ شد (همو، و در ربیع‌الاول‌ 260 حسین‌ بن‌ طاهر طایى‌ که‌ به‌ احتمال‌ از طاهریان‌ بود (همانجا)، از خوارزم‌ بیامد و بخارا را گرفت‌ و نهب‌ و غارت‌ بسیار کرد، اما مردم‌ به‌ مقابله‌ برخاستند و او نیز سرانجام‌ شهر را رها کرد و گریخت‌. ظاهراً پس‌ از آن‌ حکومت‌ شهر به‌ دست‌ حسین‌ بن‌ محمد خوارجى‌ افتاد که‌ خطبه‌ به‌ نام‌ امیرصفاری‌ کرد (نرشخى‌، 106- 108). حسین‌ بن‌ محمد خوارجى‌ را از جملة سران‌ خوارج‌ و از یاران‌ یعقوب‌ لیث‌ خوانده‌اند که‌ در این‌ ایام‌ ادارة شهر را به‌دست‌ گرفته‌ بود و با مدعیان‌ نزاع‌ مى‌داشت‌ (بارتولد، همانجا؛ فرای‌، 63). افزون‌ بر آن‌ دامنة کشمکش‌ رافع‌ بن‌ هرثمه‌، سردار پیشین‌ طاهریان‌ با یعقوب‌ در خراسان‌ که‌ تا بخارا نیز کشیده‌ شده‌ بود، بیش‌ از پیش‌ باعث‌ آشفتگى‌ اوضاع‌ مى‌شد. از این‌رو، برخى‌ از بزرگان‌ شهر به‌ پیشوایى‌ ابوعبدالله‌ فقیه‌، پسر خواجه‌ ابوحفص‌ کبیر، از امیرنصر در سمرقند خواستند تا امیری‌ بر بخارا بگمارد. او نیز برادر خود اسماعیل‌ را بدانجا فرستاد. اسماعیل‌ بیامد و در حدود بخارا در کرمینه‌ فرود آمد. اما چون‌ شنید در بخارا شورشى‌ شده‌، بیمناک‌ برجای‌ بماند تا اشراف‌ بخارا به‌ استقبال‌ آمدند و او دلگرم‌ شد. همانجا برآن‌ شدند که‌ اسماعیل‌ امیر بخارا باشد و حسین‌ خوارجى‌ به‌ نیابت‌ از او در شهر حکم‌ راند. پس‌ از ا¸ن‌ اسماعیل‌ در رمضان‌ 260 (قس‌: طبری‌، 9/514؛ نیز ابن‌ اثیر، الکامل‌، 7/280، ذیل‌ وقایع‌ سال‌ 261ق‌)، وارد بخارا شد، اما بى‌درنگ‌ حسین‌ خوارجى‌ را که‌ گویا در آن‌ شورش‌ دست‌ داشت‌، گرفت‌ و خود به‌ استقلال‌ در شهر مستقر شد (نرشخى‌، 108، 109). گفته‌اند که‌ چون‌ اسماعیل‌ به‌ بخارا رفت‌، «عمل‌» خوارزم‌ را هم‌ از رافع‌ بن‌ هرثمه‌ امیر خراسان‌ گرفت‌ (ابن‌اثیر، همان‌، 7/281). در همین‌ ایام‌ موفق‌ عباسى‌ منشور حکومت‌ ماوراءالنهر را به‌ امیرنصر فرستاد و در بخارا به‌ نام‌ او و نایبش‌ اسماعیل‌ خطبه‌ کردند (نرشخى‌، همانجا). اسماعیل‌ پس‌ از چندی‌ برادر دیگر خود یحیى‌ را در بخارا نشاند و خود به‌دستور امیرنصر به‌ سمرقند رفت‌. امیرنصر را این‌ کار خوش‌ نیامد و با اسماعیل‌ سخن‌ نگفت‌ و اعتنا نکرد، اما شرطگى‌ سمرقند بدو داد تا اینکه‌ برخى‌ از امرا وساطت‌ کردند و امیرنصر با آنکه‌ نسبت‌ به‌ وفاداری‌ اسماعیل‌ بدگمان‌ شده‌ بود، او را به‌ بخارا بازگردانید (همو، 110، 111). این‌بار اسماعیل‌ با دشواریهای‌ فزون‌تری‌ روبه‌رو شد. چه‌، گذشته‌ از آنکه‌ خود را از درون‌ و بیرون‌ شهر مورد تهدید مى‌دید، مى‌بایست‌ بدگمانى‌ برادر را نیز که‌ بى‌گمان‌ او را در سرکوب‌ مخالفانش‌ یاری‌ نمى‌رسانید، دفع‌ کند. در همین‌ ایام‌ حسین‌ بن‌ طاهر باز به‌ بخارا تاخت‌ و اسماعیل‌ که‌ نخستین‌بار مستقیماً به‌ جنگ‌ دست‌ مى‌یازید، او را در هم‌ شکست‌. آنگاه‌ دسته‌های‌ راهزن‌ اطراف‌ بخارا را که‌ همواره‌ به‌ شهر مى‌تاختند، سرکوب‌ کرد. سپس‌ گروهى‌ از اشراف‌ و ثروتمندان‌ بخارا را که‌ مى‌پنداشت‌ مانع‌ چیرگى‌ او برکارها شوند، با حیله‌ای‌ به‌ سمرقند فرستاد و از امیرنصر خواست‌ تا آنان‌ را همانجا نگاه‌ دارد. این‌ کسان‌ همانجا بودند تا کار اسماعیل‌ سامان‌ گرفت‌ و به‌ بخارا بازگشتند (همو، 110-113؛ نیز نک: بارتولد، 85، 86). اسماعیل‌ همچنان‌ در بخارا فرمان‌ مى‌راند تا در 272ق‌ امیرنصر، بدان‌ سبب‌ که‌ اسماعیل‌ خراج‌ به‌ سمرقند نمى‌فرستاد، لشکر به‌ بخارا برد. اسماعیل‌ شهر را رها کرد و به‌ فَرَب‌ رفت‌ و از رافع‌ بن‌ هرثمه‌ مدد خواست‌ و او نیز با سپاه‌ نزد اسماعیل‌ آمد. اما چون‌ روستاهای‌ بخارا همه‌ تابع‌ امیرنصر بودند، لشکر اسماعیل‌ و رافع‌ دچار بى‌برگى‌ شد و قحط سال‌ نیز بیامد و کار را بر ایشان‌ تنگ‌ کرد. سرانجام‌، رافع‌ میان‌ دو برادر وساطت‌ کرد و در 273ق‌ کار به‌ صلح‌ انجامید، بر آن‌ قرار که‌ اسماعیل‌ عامل‌ خراج‌ بخارا باشد و هر سال‌ نیم‌ میلیون‌ درهم‌ به‌ سمرقند بفرستد و نام‌ خود از خطبه‌ بیفکند (نرشخى‌، 113- 115). به‌روایت‌ ابن‌ اثیر (همانجا) تخلیط سخن‌چینان‌ بود که‌ باعث‌ جنگ‌ میان‌ دو برادر شد و حمّویة بن‌ على‌ از امرای‌ اسماعیل‌ و فرستادة او نزد رافع‌ که‌ مى‌اندیشید دعوت‌ رافع‌ به‌ بخارا ممکن‌ است‌ ماوراءالنهر را همه‌ به‌ کف‌ او افکند و چیرگى‌ جوید، نهانى‌ او را واداشت‌ تا میان‌ دو برادر صلح‌ برقرار کند. اشارة صاحب‌ تاریخ‌ سیستان‌ به‌ حملة لشکریان‌ محمد بن‌ عمرو صفاری‌ به‌ رافع‌ بن‌ هرثمه‌ و مددجویى‌ او از امیرنصر و گسیل‌ شدن‌ اسماعیل‌ به‌ یاری‌ او (ص‌ 244) که‌ در تواریخ‌ دیگر ذکری‌ از آن‌ نیست‌، مى‌بایست‌ درحدود همین‌ تاریخ‌ اتفاق‌ افتاده‌ باشد، اما نمى‌دانیم‌ پیش‌ از نزاع‌ اسماعیل‌ با امیرنصر بوده‌، یا پس‌ از آن‌. به‌ هرحال‌، اسماعیل‌ باز خراج‌ نفرستاد و وساطت‌ رافع‌ نیز سود نداد و امیرنصر دوباره‌ روی‌ به‌ بخارا نهاد. اسماعیل‌ لشکر سمرقند بشکست‌ و برادر را گرفتار کرد (نیمة جمادی‌الا¸خر 275)؛ اما او را بسى‌ محترم‌ داشت‌ و عذر تقصیر خواست‌ و به‌ اطاعتش‌ گردن‌ نهاد و او را به‌ سمرقند بازگردانید و خود به‌ نیابت‌ از او در بخارا بماند (نرشخى‌، 115- 118؛ ابن‌اثیر، الکامل‌، 7/282؛ قس‌: گردیزی‌، 323). از این‌رو، 4 سال‌ بعد که‌ امیرنصر به‌ سمرقند درگذشت‌(جمادی‌الاول‌ 279)،پیشاپیش‌اسماعیل‌ را حکومت‌ سراسر قلمرو خود داد و برادران‌ دیگر را به‌ اطاعت‌ از او وصیت‌ کرد. امیراسماعیل‌ نیز به‌ سمرقند رفت‌ و احمد بن‌ نصر را به‌ نیابت‌ از خود امارت‌ آن‌ دیار داد. در همین‌ ایام‌ (محرم‌ 280) خلیفه‌ معتضد هم‌ منشور حکومت‌ ماوراءالنهر به‌ اسماعیل‌ فرستاد (نرشخى‌، 118؛ طبری‌، 10/30؛ ابن‌اثیر، همان‌، 7/456). اسماعیل‌ نیز بى‌درنگ‌ به‌ ترکستان‌ هجوم‌ برد و فرمانروای‌ آن‌ دیار را درهم‌ شکست‌ و با اسیران‌ و غنایم‌ بسیار بازگشت‌ و خبر آن‌ به‌ بغداد رسید (مسعودی‌، 4/260؛ طبری‌، 10/34؛ ابن‌اثیر، همان‌، 7/464- 465). به‌روایت‌ دقیق‌تر نرشخى‌ (همانجا)، اسماعیل‌ در این‌ جنگ‌، شهر طراز (تَلَس‌) در ترکستان‌ را گشود و کلیسای‌ بزرگ‌ آنجا را به‌ مسجد بدل‌ کرد و امیر آن‌ شهر و بسیاری‌ از دهقانان‌ آن‌ دیار اسلام‌ آوردند (نیز نک: بارتولد، 87). سپس‌ خاندان‌ سلطنتى‌ قدیم‌ اسروشنه‌ (ه م‌) را برانداخت‌ و آن‌دیار را به‌ قلمرو خود افزود (همو، .(224 مهم‌ترین‌ واقعة این‌ دوره‌ که‌ خراسان‌ را به‌ دامان‌ امیر اسماعیل‌ افکند و دروازة طبرستان‌ و گرگان‌ را هم‌ بر او گشود، هجوم‌ عمرو بن‌ لیث‌ صفار به‌ ماوراءالنهر بود که‌ به‌ ناکامیش‌ انجامید. عمرولیث‌ که‌ در 279ق‌ به‌ جای‌ رافع‌ بن‌ هرثمه‌ از خلیفه‌ معتضد فرمان‌ امارت‌ خراسان‌ گرفته‌ بود (ابن‌اثیر، همان‌، 7/457)، سرانجام‌، بر رافع‌ دست‌ یافت‌ و او را به‌ قتل‌ رساند و از خلیفه‌ امارت‌ ماوراءالنهر نیز طلب‌ کرد (همان‌، 7/500 - 501). خلیفه‌ نخست‌ نپذیرفت‌، اما سپس‌ فرمان‌ امارت‌ به‌نام‌ او نوشت‌ (ابن‌ خلکان‌، 6/425- 426، به‌ نقل‌ از سلامى‌؛ قس‌: تاریخ‌ سیستان‌، 253- 255) و در اواخر محرم‌ 285 فرمان‌ امارت‌ عمرو و عزل‌ اسماعیل‌ در بغداد خوانده‌ شد (طبری‌، 10/67). به‌ روایت‌ نرشخى‌ (ص‌ 119-121) عمرو بى‌درنگ‌ ابوداوود امیر بلخ‌ و احمد بن‌ فریغون‌ امیر گوزگانان‌ و امیر اسماعیل‌ را به‌ اطاعت‌ خواند. آن‌دو به‌ فرمانش‌ گردن‌ نهادند و اسماعیل‌ به‌ تدارک‌ جنگ‌ برخاست‌. عمرو که‌ گویا هراسى‌ در دلش‌ افتاده‌ بود، خواست‌ اسماعیل‌ را به‌ نیابت‌ از خود بر حکومت‌ ماوراءالنهر ابقا کند، اما اسماعیل‌ نپذیرفت‌ و فرستادگان‌ او را به‌ خواری‌ بازگردانید. ا¸نگاه‌ عمرو آمادة جنگ‌ شد و لشکری‌ که‌ مورخان‌ در نام‌ فرماندهان‌ متعدد آن‌ اختلاف‌ دارند (همو، 121؛ گردیزی‌، 317؛ تاریخ‌ سیستان‌، 253)، به‌ مقابل‌ اسماعیل‌ فرستاد. سپس‌ هم‌ محمد بن‌ بشر را با لشکر به‌ مدد ایشان‌ روانه‌ کرد و خود به‌ نیشابور ماند. اسماعیل‌ برای‌ ممانعت‌ از عبور لشکر عمرو از جیحون‌، خود به‌ آن‌ سوی‌ رود رفت‌ و ایشان‌ را بشکست‌ (شوال‌ 286، قس‌: همان‌، 254؛ نیز ابن‌اثیر، همان‌، 7/501، که‌ در وقایع‌ 287ق‌ از این‌ واقعه‌ یاد کرده‌ است‌). برخى‌ از سرداران‌ عمرو اسیر و مقتول‌ گشتند، اما اسماعیل‌ با بقیة لشکر به‌ نیکى‌ رفتار کرد و ایشان‌ را بازگردانید و خود به‌ بخارا رفت‌ (نرشخى‌، همانجا؛ تاریخ‌ سیستان‌، 253-254؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 7/500 -501). به‌ یک‌ روایت‌ ( تاریخ‌ سیستان‌، 254- 255) عمرو پس‌ از این‌ واقعه‌ از خلیفه‌ حکومت‌ ماوراءالنهر خواست‌ و خلیفه‌ معتضد پذیرفت‌ و در عین‌ حال‌، به‌ اسماعیل‌ نامه‌ فرستاد و او را بر حکومت‌ ماوراءالنهر ابقا کرد. چنین‌ مى‌نماید که‌ خلیفه‌ در این‌ وقت‌ برای‌ انحراف‌ عمرو از اندیشة حمله‌ به‌ عراق‌، بى‌میل‌ نبود که‌ او را متوجه‌ ماوراءالنهر کند و با حریفى‌ چون‌ اسماعیل‌ دراندازد. روایت‌ ابن‌ فقیه‌ (ص‌ 312) مبنى‌ بر آنکه‌ خلیفه‌، عمرو و هم‌ اسماعیل‌ را برضد یکدیگر تحریک‌ مى‌کرد و اشاره‌ای‌ که‌ در سیاست‌نامه‌ (نظام‌الملک‌، 24) در این‌باره‌ هست‌، مى‌تواند مؤید این‌ معنى‌ باشد. ابن‌ عمرانى‌ (ص‌ 112) نیز آورده‌ است‌ که‌ اسماعیل‌ به‌دستور خلیفه‌ به‌ جنگ‌ عمرو رفت‌. به‌ هرحال‌، عمرو پس‌ از این‌ شکست‌ باز به‌ تجهیز لشکر پرداخت‌ و از نیشابور به‌ سوی‌ بلخ‌ رفت‌. اسماعیل‌ به‌ وی‌ نوشت‌ که‌ به‌ قلمرو وسیع‌ خود بسنده‌ کند و ماوراءالنهر را بدو واگذارد. عمرو نپذیرفت‌ و اسماعیل‌ هم‌ لشکری‌ بزرگ‌ از همة طبقات‌ مردم‌ بسیجید و به‌ سوی‌ بلخ‌ رفت‌ و عمرو را محاصره‌ کرد. این‌ بار عمرو خواهان‌ صلح‌ شد، ولى‌ اسماعیل‌ وقعى‌ ننهاد و دست‌ به‌ جنگ‌ زد. برخى‌ از یاران‌ و فرماندهان‌ لشکر عمرو به‌ اسماعیل‌ پیوستند و در همان‌ آغاز پیکار شکست‌ بر لشکر عمرو افتاد و خود او گریخت‌، اما چندان‌ دور نشده‌ بود که‌ گرفتار شد (طبری‌، 10/76؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌، 7/500 -502؛ ابن‌ خلکان‌، 6/428؛ قس‌: حمدالله‌، 373). این‌ واقعه‌ در نیمة ربیع‌الاول‌ یا ربیع‌الا¸خر 287 رخ‌ داد (ابن‌ خلکان‌، 6/427، به‌ نقل‌ از سلامى‌؛ ابن‌ اثیر، همانجا؛ جرفادقانى‌، 200؛ قس‌: ابن‌ خلکان‌، 6/428، روایت‌ از ابن‌ ابى‌ طاهر؛ فرای‌، 138 ، که‌ از ذکر تاریخ‌ این‌ جنگ‌ در منابع‌ اظهار بى‌اطلاعى‌ کرده‌ است‌). چون‌ عمرو را به‌ نزد اسماعیل‌ آوردند، او را بنواخت‌ و نگاه‌ داشت‌ (نرشخى‌، 126) تا خلیفه‌ عمرو را از او طلب‌ کرد. اسماعیل‌ که‌ چندان‌ میلى‌ به‌ این‌ کار نداشت‌ (همانجا)، او را میان‌ ماندن‌ و رفتن‌ به‌ بغداد مخیر گردانید و عمرو خواهان‌ رفتن‌ به‌ بغداد شد (طبری‌، 10/83). به‌ روایت‌ سلامى‌، گسیل‌ داشتن‌ عمرو به‌ بغداد در 288ق‌، پس‌ از آنکه‌ خلیفه‌ تاج‌ و خلعت‌ و منشور حکومت‌ خراسان‌ را با رسولى‌ به‌ اسماعیل‌ فرستاد تا عمرو را به‌ بغداد آورد، رخ‌ داد (ابن‌ خلکان‌، 6/427- 428؛ گردیزی‌، 319؛ قس‌: نرشخى‌، 127؛ میرخواند، 4/35). کوتاه‌ زمانى‌ پس‌ از شکست‌ امیر صفاری‌، محمد بن‌ زید که‌ بر خلیفه‌ شوریده‌، و بر طبرستان‌ غلبه‌ یافته‌ بود، طمع‌ در خراسان‌ بست‌ و لشکری‌ بزرگ‌ مهیا ساخت‌. اسماعیل‌ او را از هجوم‌ به‌ خراسان‌ منع‌ کرد و چون‌ سود نداد، محمد بن‌ هارون‌ - نایب‌ پیشین‌ رافع‌ بن‌ هرثمه‌ در خراسان‌ - را به‌ مقابله‌ فرستاد. محمد بن‌ هارون‌ او را در گرگان‌ بشکست‌ و محمد بن‌ زید زخمى‌ برداشت‌ و براثر آن‌ بمرد؛ یا به‌ روایتى‌ ابن‌ هارون‌ او را بکشت‌ و سرش‌ را به‌ بخارا بفرستاد. سپس‌ پسر او ابوالحسن‌ زید را گرفته‌، در شوال‌ 287 نزد اسماعیل‌ فرستاد (طبری‌، 10/81؛ صابى‌، 22؛ ابن‌ اسفندیار، 1/256-257؛ قس‌: مرعشى‌، 299-300، که‌ اسماعیل‌ را مدعى‌ تصرف‌ طبرستان‌ و آغازگر جنگ‌ خوانده‌ است‌). محمد بن‌ هارون‌ پس‌ از این‌ فتح‌، از سوی‌ اسماعیل‌ امارت‌ گرگان‌ و طبرستان‌ یافت‌ (گردیزی‌، 323). چند ماه‌ بعد طاهر بن‌ محمد صفاری‌ نوادة عمرولیث‌ به‌ انتقام‌ خون‌ نیای‌ خود برخاست‌ و لشکریان‌ مزدور فارس‌ و اهواز را هم‌ به‌ شورش‌ برضد خلیفه‌ واداشت‌ و عامل‌ او را براند. خلیفه‌ در جمادی‌ الا¸خر 288 از بغداد مالها به‌ خراسان‌ نزد اسماعیل‌ فرستاد تا تدارک‌ دفع‌ طاهر کند و بخشى‌ از خراج‌ ایالت‌ جبال‌ را نیز بر آن‌ افزود. اسماعیل‌ هم‌ به‌ حیله‌ای‌ طاهر را از فارس‌ بیرون‌ راند و طغیان‌ او فرو نشست‌ (مسعودی‌، 4/179-180؛ طبری‌، 10/84؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 7/509). در همین‌ ایام‌ حسن‌ بن‌ على‌، ملقب‌ به‌ ناصر کبیر در دیلمان‌ و گیلان‌ به‌ خونخواهى‌ محمد بن‌ زید برخاست‌ و به‌سوی‌ آمل‌ آمد. اسماعیل‌ پسر خود احمد و عموزاده‌اش‌ ابوالعباس‌ عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ نوح‌ را به‌ دفع‌ او فرستاد و آنان‌ ناصرکبیر را بشکستند و دو تن‌ از امرای‌ گیل‌ و دیلم‌ - امیر کاکى‌ پدر ماکان‌، و امیر فیروزان‌ شکوری‌ پدر حسن‌ فیروزان‌ - که‌ با ناصرکبیر هم‌ داستان‌ بودند، به‌ قتل‌ رسیدند و ناصرکبیر به‌ دیلمان‌ بازگشت‌. اسماعیل‌ پس‌ از آن‌ امارت‌ طبرستان‌ را به‌ ابوالعباس‌ عبدالله‌ داد (ابن‌ اسفندیار، 1/259-260) و خود سر در پى‌ محمد بن‌ هارون‌ نهاد که‌ سر به‌ شورش‌ برداشته‌، و به‌ دعوت‌ مردم‌ ری‌ بدان‌ سامان‌ رفته‌ (رجب‌ 289)، و والى‌ آنجا (الدتمش‌،اوکرتمش‌) را برانده‌ بود (طبری‌،10/88 - 89؛ ابن‌اثیر، همان‌، 7/517). اسماعیل‌ در ری‌ محمد بن‌ هارون‌ را بشکست‌ و ری‌ را که‌ پیش‌ از آن‌ خلیفه‌ امارتش‌ را به‌ او داده‌ بود، به‌ تصرف‌ آورد (همان‌، 7/522، 527؛ قس‌: یاقوت‌، 2/901) و حکومت‌ آنجا را به‌ ابوصالح‌ منصور بن‌ اسحاق‌، حامى‌ محمد بن‌ زکریای‌ رازی‌ داد (منهاج‌، 1/206؛ میرخواند، 4/35-36). محمد بن‌ هارون‌ به‌ قزوین‌ و سپس‌ به‌ دیلمان‌ رفت‌ (طبری‌، 10/96؛ قس‌: گردیزی‌، 323، 324) و به‌ ناصر کبیر پیوست‌ (ابن‌ اسفندیار، 1/262). به‌ روایت‌ رافعى‌ (2/289) اسماعیل‌ به‌ تعقیب‌ او وارد قزوین‌ شد و سپس‌ رو به‌ دیلمان‌ نهاد، اما ابن‌ اسفندیار (1/259) آورده‌ است‌ که‌ پس‌ از گریز ابن‌ هارون‌، اسماعیل‌ به‌ آمل‌ آمد و همانجا بماند. محمد بن‌ هارون‌ با جستان‌ پسر وهسودان‌ از دیلمان‌ قصد تصرف‌ طبرستان‌ کرد. ابوالعباس‌ عبدالله‌ سامانى‌ به‌ مقابله‌ رفت‌ و اسماعیل‌ پسر خود احمد بن‌ اسماعیل‌ سامانى‌ (ه م‌) را نیز به‌ مدد او فرستاد. ابوالعباس‌ لشکر محمد بن‌ هارون‌ و جستان‌ را در هم‌ شکست‌ (همو، 1/262) و در اواخر شعبان‌ 289 خبر این‌ شکست‌ به‌ بغداد رسید (طبری‌، 10/94؛ قس‌: اقبال‌، 120). چندی‌ بعد هم‌ پارس‌ کبیر، امیر جرجان‌ به‌ حیله‌ بر محمد بن‌ هارون‌ که‌ به‌ مرو (یا آمل‌) رفته‌ بود، دست‌ یافت‌ و او را به‌ بخارا فرستاد و در آنجا به‌ فرمان‌ اسماعیل‌ کشته‌ شد، و به‌ روایتى‌ او را به‌ زندان‌ افکندند و همانجا بود تا درگذشت‌ (ابن‌ اسفندیار، 1/263؛ ابن‌اثیر، همان‌، 7/527). ظاهراً درحدود همین‌ ایام‌ اسماعیل‌ هجوم‌ روسها را که‌ به‌ طبرستان‌ آمده‌، و خرابیها به‌ بار آورده‌ بودند، با ارسال‌ لشکری‌ دفع‌ کرد و ایشان‌ را به‌ کلى‌ برانداخت‌ (مرعشى‌، 302). پس‌ از آن‌ متوجه‌ ترکان‌ شد که‌ در این‌ زمان‌ لشکری‌ بزرگ‌ برای‌ حمله‌ به‌ ماوراءالنهر گرد آورده‌ بودند، و ایشان‌ را به‌ سختى‌ درهم‌ شکست‌ و فتح‌ نامة آن‌ در اواخر رجب‌ 290 در بغداد خوانده‌ شد (طبری‌، 10/116). اسماعیل‌ یک‌بار دیگر در 293ق‌ به‌ ترکستان‌ تاخت‌ و بخش‌ بزرگى‌ از آن‌ سرزمین‌ را تصرف‌ کرد (ابن‌ اثیر، الکامل‌، 7/547؛ ابن‌ کثیر، 11/101). ظاهراً آخرین‌ واقعة مهمى‌ که‌ در روزگار فرمانروایى‌ اسماعیل‌ و اندکى‌ پیش‌ از مرگش‌ در 295ق‌ رخ‌ داد، خروج‌ مردی‌ از قرامطه‌ در کوهپایة غور و غرجه‌ بود که‌ خلقى‌ کثیر بر او گرد آمدند. اسماعیل‌ یکى‌ از حاجبان‌ خویش‌ به‌ نام‌ تتش‌ را با لشکر بدان‌ سوی‌ فرستاد و او آن‌ قرمطى‌ را بشکست‌ و بکشت‌ (فصیح‌، 394). در این‌ روزگار فرمان‌ اسماعیل‌ در منطقة وسیعى‌ از مرزهای‌ ترکستان‌ چین‌ تا ری‌ روان‌ بود (اصطخری‌، 125؛ بیهقى‌، 118). در ماوراءالنهر افزون‌ بر خاک‌ اصلى‌، بخش‌ شمالى‌ خوارزم‌ یعنى‌ گرگانج‌ را نیز در دست‌ داشت‌ و از سکه‌های‌ این‌ عصر برمى‌آید که‌ چند دولت‌ کوچک‌ آسیای‌ مرکزی‌ را نیز منقرض‌ کرده‌، و سرزمینشان‌ را متصرف‌ شده‌ بود (فرای‌، .(138 از جملة اینها خاندان‌ افشین‌ را باید نام‌ برد که‌ تا 279ق‌ اسروشنه‌ را در دست‌ داشتند و پس‌ از آن‌ تاریخ‌ به‌ گواهى‌ سکه‌ها، اسماعیل‌ آن‌را به‌ قلمرو خود ضمیمه‌ کرد (بارتولد، 211 ، به‌ نقل‌ از مارکوف‌). در داخل‌ ایران‌ جز آنچه‌ یاد شد، شهرهای‌ معتبر دیگری‌ چون‌ اصفهان‌، کرمان‌، قزوین‌ و زنجان‌ تا عقبة حلوان‌ را هم‌ جزء متصرفات‌ او شمرده‌اند (مقدسى‌، 337؛ گردیزی‌، 324؛ میرخواند، 4/35). هم‌ از این‌روست‌ که‌ مورخان‌ او را بنیان‌گذار واقعى‌ و یا نخستین‌ فرمانروای‌ دولت‌ سامانیان‌ دانسته‌اند (مثلاً: نرشخى‌، 106؛ عتبى‌، 348) و تا آنگاه‌ که‌ بیمار شد و در 14 یا 15 صفر 295 درگذشت‌ (طبری‌، 10/137)، همواره‌ به‌ توسعة قلمرو و بسط نفوذ خویش‌ مى‌کوشید. در مُلک‌داری‌ هم‌ مردی‌ هوشمند و سیاستمدار و در عین‌ حال‌ سخت‌گیر بود و «در کار ملک‌ هیچ‌ محابا نکردی‌» (نرشخى‌، 127)، چنانکه‌ پسر خود احمد را به‌ اتهام‌ سستى‌ در یکى‌ از جنگهای‌ طبرستان‌ - که‌ اسماعیل‌ آنجا را دروازة ماوراءالنهر مى‌خواند - به‌ سختى‌ نکوهید و از حکومت‌ نیز معزول‌ کرد (نک: ه د، احمد بن‌ اسماعیل‌ سامانى‌) و نیز آنگاه‌ که‌ بر برادرش‌ امیرنصر چیره‌ شد، اگر با تیزبینى‌ و زیرکى‌ به‌ اطاعتش‌ گردن‌ نمى‌نهاد و کوس‌ استقلال‌ مى‌زد، چه‌ بسا دولت‌ نوخاستة سامانى‌ از همان‌ آغاز دچار تجزیه‌ و بلکه‌ انقراض‌ مى‌شد. رسیدگى‌ به‌ کار خلق‌ و دادگری‌ او نیز مشهور است‌ (بیهقى‌، 118؛ سمعانى‌، 3/201؛ ابن‌ اسفندیار، 1/259؛ رافعى‌، 2/289). وی‌ چندان‌ «آثار عدل‌ و سیرت‌ خوب‌ ظاهر کرد» (نرشخى‌، همانجا) که‌ در ایام‌ حیاتش‌ او را امیر عادل‌ لقب‌ دادند و چون‌ درگذشت‌، همواره‌ او را «امیر ماضى‌» مى‌خواندند (مثلاً همو، 82، 128؛ اقبال‌، 224) زیرا «مردی‌ عادل‌ِ منصف‌ خدا ترس‌ بود، جوانبخت‌ حق‌شناس‌» (شبانکاره‌ای‌، 21) و آنگاه‌ که‌ درگذشت‌، مکتفى‌ خلیفة بغداد او را یگانة روزگارش‌ خواند و بر فقدانش‌ افسوسها خورد (صفدی‌، 9/89؛ ابن‌ کثیر، 11/106). در جنگ‌ نیز جز دلیری‌، جوانمردیها از خود نشان‌ مى‌داد (نرشخى‌، 112، 121؛ ابن‌اثیر، همان‌، 7/504) و چنان‌ به‌ دلیری‌ و کفایت‌ خویش‌ اعتماد داشت‌ که‌ نمى‌گذاشت‌ باروی‌ بخارا را که‌ نگهداریش‌ مالى‌ گزاف‌ بر گردن‌ خلق‌ مى‌انداخت‌، مرمت‌ کنند و خود را باروی‌ بخارا مى‌خواند (نرشخى‌، 48). همین‌ بخارا را که‌ املاک‌ معتبرش‌ در دست‌ فرزندان‌ طغشاده‌ بخارا خدات‌ بود (همو، 11)، نخستین‌ بار اسماعیل‌ تختگاه‌ کرد (نک: اصطخری‌، 245- 246) و از همان‌ هنگام‌ روی‌ به‌ آبادانى‌ نهاد. ملکى‌ گرانبها در بخارا خرید و آباد کرد و بر موالیان‌ خود وقف‌ کرد و از آن‌ پس‌ به‌ جوی‌ موالیان‌ (مولیان‌) معروف‌ شد (نرشخى‌، 33، 39). نیز روستایى‌ کهن‌ به‌نام‌ برکه‌ در بخارا خرید و منافع‌ آن‌را بر علویان‌ و فقرا و وارثان‌ خود اختصاص‌ داد (همو، 22). جز آن‌ رباطهایى‌ در بیابانهای‌ اطراف‌ برای‌ حفظ امنیت‌ و اقامت‌ مسافران‌ بساخت‌ و اوقافى‌ بر آنها مقرر داشت‌ (صفدی‌، همانجا). مسجد جامع‌ بخارا را گسترش‌ داد و اوقافى‌ بر آن‌ نهاد (نرشخى‌، 39-40) و فى‌الجمله‌ بخارا چنان‌ آباد شد که‌ با بغداد رقابت‌ مى‌کرد و دانشمندان‌ از هر سو بدانجا مى‌رفتند. اسماعیل‌ امارت‌ ولایات‌ مهم‌ قلمرو خود را غالباً به‌ سامانیان‌ مى‌داد. چنانکه‌ گرگان‌ را به‌ پسر خود احمد، طبرستان‌ را به‌ پسر عمش‌ ابوالعباس‌ عبدالله‌، و ری‌ را به‌ پسر عم‌ دیگرش‌ ابوصالح‌ منصور بن‌ اسحاق‌ داد. این‌ منصور همان‌ کسى‌ است‌ که‌ محمد بن‌ زکریای‌ رازی‌ کتاب‌ طب‌ منصوری‌ خود را به‌ نام‌ او نوشت‌ (گردیزی‌، همانجا؛ یاقوت‌، 2/901). با آنکه‌ اسماعیل‌ بیشتر روزگار خود را در جنگها سپری‌ مى‌کرد، از توجه‌ به‌ دانشمندان‌ هم‌ غافل‌ نبود (سمعانى‌، همانجا؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌، 7/282؛ سهمى‌، 441) و خود از امرای‌ دانشمند و ادیب‌ عصر به‌ شمار مى‌آمد (ثعالبى‌، ثمار...، 137). از پدرش‌ امیراحمد بن‌ اسد حدیث‌ روایت‌ مى‌کرد (سمعانى‌، همانجا؛ ابن‌اثیر، اللباب‌، 2/94) و کسانى‌ نیز از او حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند (سهمى‌، 474). فقیه‌ و محدث‌ مشهور ماوراءالنهر، ابومحمد عبدالله‌ بن‌ محمد سبذمونى‌ (د 340ق‌)، فقیه‌ دربار امیر اسماعیل‌ بود (ملازاده‌، 36). دربارة دستگاه‌ اداری‌ سامانیان‌ در عصر اسماعیل‌ اطلاع‌ چندانى‌ در دست‌ نیست‌ و بررسى‌ این‌ معنى‌ که‌ تا چه‌ اندازه‌ متأثر از دیوان‌سالاری‌ بغداد بوده‌، و یا چه‌ مقدار ساختار بومى‌ داشته‌، محتاج‌ تحقیقى‌ جداگانه‌ است‌؛ اما از فهرست‌ کاتبان‌ و وزیران‌ برجسته‌ای‌ که‌ در این‌ عصر دولت‌ اسماعیل‌ را راه‌ مى‌برده‌اند، پیداست‌ که‌ براساس‌ محکمى‌ قرار داشته‌، و بى‌گمان‌ در تکوین‌ دستگاه‌ اداری‌ سلسله‌های‌ پسین‌ چون‌ غزنویان‌ و سلاجقه‌ مؤثر بوده‌ است‌. به‌ هرحال‌ ابوالفضل‌ بلعمى‌ مشهور، پدر ابوعلى‌ بلعمى‌ را وزیر اسماعیل‌ شمرده‌اند (فصیح‌، 382؛ خواندمیر، 108) که‌ به‌ گفتة فصیح‌ خوافى‌ (همانجا) از 287ق‌ یعنى‌ پس‌ از غلبة اسماعیل‌ بر عمرو لیث‌ وزارت‌ یافت‌. در این‌ باره‌ جای‌ تردید هست‌ و احتمالاً او وزارت‌ امیرنصر نوادة امیر اسماعیل‌ را برعهده‌ داشته‌ است‌ (مدرس‌، 347 به‌ بعد). ابوعبدالله‌ محمد بن‌ احمد جیهانى‌ را نیز وزیر اسماعیل‌ دانسته‌اند (بارتولد، 91). همچنین‌ ابوبکر نسفى‌ را وزیر اسماعیل‌ و پسر و نوادة او خوانده‌اند (مدرس‌، 346، به‌ نقل‌ از تاریخ‌ سمرقند ). از جملة کاتبان‌ او باید از ابوبکر بن‌ حامد نام‌ برد که‌ به‌ روایتى‌ سپس‌ وزیر پسر او امیر احمد بن‌ اسماعیل‌ شد (ثعالبى‌، یتیمة...، 4/64). مآخذ: ابن‌اثیر، الکامل‌؛ همو، اللباب‌، بیروت‌، دارصادر؛ ابن‌ اسفندیار، محمد، تاریخ‌ طبرستان‌، به‌کوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1320ش‌؛ ابن‌ خلکان‌، وفیات‌؛ ابن‌ عمرانى‌، محمد، الانباء فى‌ تاریخ‌ الخلفاء، به‌کوشش‌ تقى‌ بینش‌، مشهد، 1363ش‌؛ ابن‌ فقیه‌، احمد، مختصر کتاب‌ البلدان‌، به‌کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، 1302ق‌؛ ابن‌ کثیر، البدایة؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، مسالک‌ و ممالک‌، ترجمة کهن‌ فارسى‌، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، 1368ش‌؛ اقبال‌، عباس‌، تاریخ‌ مفصل‌ ایران‌، به‌کوشش‌ محمد دبیرسیاقى‌، تهران‌، 1346ش‌؛ بارتولد، و.و.، تاریخ‌ سیاسى‌ و اجتماعى‌ آسیای‌ مرکزی‌ تا قرن‌ 12، ترجمة على‌محمد زهما، کابل‌، 1344ش‌؛ بیهقى‌، على‌، تاریخ‌ بیهق‌، به‌کوشش‌ قاری‌ سیدکلیم‌الله‌ حسینى‌، حیدرآباددکن‌، 1388ق‌/1968م‌؛ تاریخ‌ سیستان‌، به‌کوشش‌ محمدتقى‌ بهار، تهران‌، 1314ش‌؛ ثعالبى‌، عبدالملک‌، ثمار القلوب‌، به‌کوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌، 1384ق‌/1965م‌؛ همو، یتیمة الدهر، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌؛ جرفادقانى‌، ناصح‌، ترجمة تاریخ‌ یمینى‌، به‌کوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1357ش‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌، تاریخ‌ گزیده‌، به‌کوشش‌ عبدالحسین‌ نوایى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ حمزة اصفهانى‌، تاریخ‌ سنى‌ ملوک‌ الارض‌ و الانبیاء، بیروت‌، دارمکتبة الحیاة؛ خواندمیر، غیاث‌الدین‌، دستور الوزراء، به‌کوشش‌ سعید نفیسى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ رافعى‌ قزوینى‌، عبدالکریم‌، التدوین‌ فى‌ اخبار قزوین‌، به‌کوشش‌ عزیزالله‌ عطاردی‌، بیروت‌، 1408ق‌/1987م‌؛ سمعانى‌، عبدالکریم‌، الانساب‌، به‌کوشش‌ عبدالله‌ عمر بارودی‌، بیروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ سهمى‌، حمزه‌، تاریخ‌ جرجان‌، حیدرآباددکن‌، 1387ق‌/1967م‌؛ شبانکاره‌ای‌، محمد، مجمع‌ الانساب‌، به‌کوشش‌ هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1363ش‌؛ صابى‌، ابراهیم‌، «المنتزع‌ من‌ الکتاب‌ التاجى‌»، اخبار ائمة الزیدیة، به‌کوشش‌ ویلفرد مادلونگ‌، بیروت‌، 1987م‌؛ صفدی‌، خلیل‌، الوافى‌ بالوفیات‌، به‌کوشش‌ فان‌ اس‌، ویسبادن‌، 1402ق‌/1982م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عتبى‌، محمد، «تاریخ‌ یمینى‌»، ضمن‌ شرح‌ الیمینى‌ ( الفتح‌ الوهبى‌ ) از منینى‌، قاهره‌، 1286ق‌؛ فرای‌، ریچارد ن‌.، بخارا، ترجمة محمود محمودی‌، تهران‌، 1365ش‌؛ فصیح‌ خوافى‌، احمد، مجمل‌ فصیحى‌، به‌کوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1341ش‌؛ گردیزی‌، عبدالحى‌، تاریخ‌، به‌کوشش‌ عبدالحى‌ حبیبى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ مدرس‌ رضوی‌، محمدتقى‌، حواشى‌ بر تاریخ‌ بخارا (نک: هم ، نرشخى‌)؛ مرعشى‌، ظهیرالدین‌، تاریخ‌ طبرستان‌ و رویان‌ و مازندران‌، به‌کوشش‌ برنهارد دارن‌، تهران‌، 1363ش‌؛ مسعودی‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، به‌کوشش‌ یوسف‌ اسعد داغر، بیروت‌، 1385ق‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسیم‌، به‌کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، 1906م‌؛ ملازاده‌، احمد، تاریخ‌ (مزارات‌ بخارا)، به‌کوشش‌ احمد گلچین‌ معانى‌، تهران‌، 1339ش‌؛ منهاج‌ سراج‌، عثمان‌، طبقات‌ ناصری‌، به‌کوشش‌ عبدالحى‌ حبیبى‌، کابل‌، 1342ش‌؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ نرشخى‌، محمد، تاریخ‌ بخارا، ترجمة ابونصر قباوی‌، به‌کوشش‌ محمدتقى‌ مدرس‌ رضوی‌ ، تهران‌ ، 1363ش‌ ؛ نظام‌ الملک‌ ، حسن‌ ، سیر الملوک‌ ( سیاست‌نامه‌ )، به‌کوشش‌ هیوبرت‌ دارک‌، تهران‌، 1355ش‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ نیز:
Barthold, W., Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1977; Frye, R.N., X The S ? m ? nids n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1975, vol. IV.
صادق‌ سجادی‌
تکمله‌ - آرامگاه‌ اسماعیل‌ سامانى‌: مقبره‌ای‌ که‌ تا چندی‌ پیش‌ به‌ استناد روایات‌ نادرست‌ آرامگاه‌ اسماعیل‌ سامانى‌ دانسته‌ مى‌شد و در واقع‌ آرامگاه‌ خانوادگى‌ امرای‌ سامانى‌ است‌. این‌ بنا در جانب‌ غربى‌ شهر بخارا در جمهوری‌ ازبکستان‌ قرار گرفته‌، و پس‌ از 10 قرن‌ همچنان‌ استوار و پابرجاست‌. این‌ آرامگاه‌ به‌ عنوان‌ یکى‌ از کهن‌ترین‌ آثار معماری‌ ایران‌ و از نخستین‌ نمونه‌های‌ شناخته‌ شدة بناهای‌ آرامگاهى‌، از اهمیت‌ ویژه‌ای‌ در تاریخ‌ تحول‌ معماری‌ ایرانى‌ و اسلامى‌ برخوردار است‌. اهمیت‌ تاریخى‌ و ویژگیهای‌ معماری‌ و تزیینات‌ آجری‌ فوق‌العادة این‌ بنا آن‌ را از دیرباز مورد توجه‌ باستان‌ شناسان‌ ، معماران‌ و مورخان‌ هنر قرار داده‌ است‌. این‌ پژوهشگران‌ در تألیفات‌ متعدد خود در باب‌ هنر و معماری‌ جهان‌ اسلام‌، طرح‌ آرامگاه‌ سامانیان‌ به‌ ویژه‌ آسیای‌ مرکزی‌ از این‌ ساختمان‌ یاد کرده‌اند، ولى‌ این‌ مقبره‌ به‌ ندرت‌ موضوع‌ اصلى‌ تک‌ نگاری‌ جدی‌ و مستقلى‌ بوده‌ است‌. از این‌ میان‌ کسانى‌ چون‌ شرودر (ص‌ 949 -945 )، کُن‌ - وینر (ص‌ 13 )، پوگاچنکوا (ص‌ و کرسول‌ به‌ وصف‌ اجمالى‌ بنا
نمای‌ خارجى‌ آرامگاه‌ سامانیان‌
و توضیح‌ مختصر برخى‌ از ویژگیهای‌ آن‌ بسنده‌ کرده‌اند. استوک‌، رمپل‌ و بولاتف‌ نیز از جمله‌ پژوهشگرانى‌ هستند که‌ تک‌ نگاریهای‌ مستقلى‌ دربارة این‌ مکان‌ نوشته‌اند. دو محقق‌ اخیر از جمله‌ کسانى‌ هستند که‌ در تحلیل‌ هندسى‌ بنا به‌ تفسیر شخصى‌ و دور از واقعیتهای‌ معماری‌ پرداخته‌اند. مقبرة سامانیان‌ کتیبة تاریخ‌ احداث‌ بنا ندارد. تاریخ‌ بنای‌ آرامگاه‌ را میان‌ سالهای‌ 279 و 331ق‌/892 و 943م‌ دانسته‌اند. این‌ بنا را بر اساس‌ مدارکى‌ چند باید آرامگاه‌ خانوادگى‌ سامانیان‌ به‌ شمار آورد:
1.
نسخه‌های‌ متأخر از اسناد کهن‌ موقوفات‌ امیر اسماعیل‌ سامانى‌: طوماری‌ به‌ تاریخ‌ 931ق‌/1525م‌ (نک: چخویچ‌، «یادداشتها...1»، 267 -266 )، و نیز عکس‌ نسخه‌ای‌ از سند موقوفات‌ اسماعیل‌ سامانى‌ که‌ احتمالاً در قرن‌ 12ق‌/18م‌ از روی‌ نسخة قدیمى‌تری‌ استنساخ‌ شده‌، در دست‌ است‌ که‌ مربوط به‌ موقوفات‌ وی‌ در بخاراست‌. در این‌ اسناد آمده‌ است‌ که‌ اسماعیل‌ اراضى‌ نوکنده‌ را که‌ در غرب‌ بخارا واقع‌ بوده‌، وقف‌ مزار پدرش‌ کرده‌ است‌. محل‌ این‌ مزار نیز در همان‌ حوالى‌ و در «خارج‌ از قلعة قدیمى‌ بخارا در کوی‌ چهار گنبدان‌»، در محلى‌ که‌ امروز با موقعیت‌ مقبرة سامانیان‌ مطابقت‌ مى‌کند، مشخص‌ شده‌ است‌. شرایط انتخاب‌ «ناظر وقف‌ و شیخ‌ مزار» نیز در اسناد وقف‌ تعیین‌ شده‌ است‌ (همو، «مجموعة تازه‌ای‌...2»، .(259-270 نرشخى‌ نیز در کتاب‌ تاریخ‌ بخارا از برخى‌ از وقفهای‌ عام‌ اسماعیل‌ سامانى‌ یاد کرده‌ است‌ (ص‌ 39-40).
2.
کشف‌ چند قبر در درون‌ آرامگاه‌: به‌ دنبال‌ عملیات‌ مرمت‌ و حفاری‌ در 1926م‌/1305ش‌ به‌ وسیلة محقق‌ روسى‌ ویاتکین‌، چند قبر در بنا کشف‌ شد (گرابار، 17 ؛ بلر، 25 ؛ اشتوک‌، و فرضیة خانوادگى‌ بودن‌ آرامگاه‌ را تأیید کرد. از سوی‌ دیگر نرشخى‌ نیز یاد آور شده‌ است‌ که‌ احمد بن‌ اسماعیل‌ سامانى‌ را پس‌ از مرگ‌ در «گورخانة نوکنده‌» نهادند (ص‌ 129).
3.
کشف‌ کتیبه‌ای‌ به‌ خط کوفى‌ بر سردر شرقى‌ بنا: در 1937م‌/ 1316ش‌ پس‌ از برداشتن‌ لایة گچى‌ که‌ قسمتى‌ از نمای‌ اصلى‌ ساختمان‌ را پوشانده‌ بود، لوحى‌ چوبى‌ به‌ ابعاد 9/42 سانتى‌متر در بردارندة کتیبه‌ای‌ به‌ خط کوفى‌ بر بالای‌ سردر شرقى‌ مقبره‌ آشکار شد. این‌ کتیبة کهن‌ که‌ امروزه‌ تنها اندکى‌ از متن‌ آن‌ باقى‌ است‌، در زمان‌ کشف‌ کامل‌تر بوده‌، و احتمالاً بر دو سوی‌ در هم‌ ادامه‌ مى‌یافته‌ است‌ (بلر ، .(25-29 پژوهشگر روسى‌ بلیایف‌، در قسمتهایى‌ از این‌ کتیبه‌ که‌ اکنون‌ از بین‌ رفته‌، ظاهراً نام‌ نوة اسماعیل‌، نصربن‌ احمد را تشخیص‌ داده‌ است‌ (نک: همو، 26 -25 ؛ اشتوک‌ ، 267 ؛ پوگاچنکوا، . تاریخ‌ دقیق‌ نصب‌ این‌ کتیبه‌ معلوم‌ نیست‌، ولى‌ احتمال‌ مى‌رود که‌ مدتى‌ پس‌ از دفن‌ نصر بن‌ احمد در 331ق‌/943م‌ بر مقبره‌ جای‌ گرفته‌ باشد. بر اساس‌ این‌ مدارک‌ و شواهد پراکنده‌، مقبرة خاندان‌ سامانیان‌ مى‌بایست‌ در تاریخى‌ بین‌ اواخر قرن‌ 3 و اوایل‌ قرن‌ 4ق‌ بنا شده‌ باشد. بنای‌ آرامگاه‌ از آجر و به‌ شکل‌ مکعبى‌ به‌ ابعاد خارجى‌ 30/9 متر و ابعاد داخلى‌ 20/7 متر و ارتفاع‌ 9 متر (کرسول‌، بر یک‌ سکو ساخته‌ شده‌ است‌. دیوارها با شیب‌ اندکى‌ به‌ سوی‌ داخل‌ بنا متمایل‌ است‌ (رمپل‌، .(199 بر فراز این‌ مکعب‌ مربع‌ نسبتاً کامل‌، گنبدی‌ به‌ شکل‌ نیمه‌ کروی‌ به‌ ارتفاع‌ حدود 4 متر قرار گرفته‌ است‌. محورهای‌ اصلى‌ بنا بر جهات‌ چهارگانه‌ واقع‌ شده‌ (همانجا)، و 4 ورودی‌ یکسان‌ مقبره‌، در قسمت‌ میانى‌ هر یک‌ از دیوارها، بر این‌ محورها جای‌ گرفته‌ است‌. ساختمان‌ در مقطع‌ عمودی‌ از 3 قسمت‌ متمایز تشکیل‌ شده‌ است‌: منطقة مکعب‌ مربع‌ پایه‌، منطقة انتقالى‌ میان‌ مربع‌ پایه‌ و دایرة گنبد، و گنبد (نک: طرح‌). در داخل‌ بنا به‌ کمک‌ عناصر قوسى‌ از طریق‌ گوشه‌ سازی‌ سکنج‌، یک‌ منطقة انتقالى‌ 8 ضلعى‌ پدید آمده‌ که‌ زمینة مربع‌ را به‌ دایره‌ای‌ برای‌ اجرای‌ پوشش‌ گنبد تبدیل‌ کرده‌ است‌ . هر یک‌ از سکنجهای‌ چهارگانه‌ از یک‌ طاق‌ اصلى‌ و یک‌ نیم‌ طاق‌ که‌ از گوشة بنا بر آن‌ عمود شده‌ است‌، تشکیل‌ مى‌گردد. در هر یک‌ از دو طاس‌ حاصل‌ که‌ بدین‌ ترتیب‌ در فضای‌ داخلى‌ سکنج‌ پدید مى‌آید، دو نورگیر تعبیه‌ شده‌ است‌. هر یک‌ از 4 ضلع‌ منطقة 8 گوش‌ در میان‌ سکنجها، و به‌ تبعیت‌ از آنها، طاق‌ نمایى‌ دارد که‌ پهنة آن‌ با آجرکاری‌ مشبک‌ مزین‌ شده‌، نقش‌ نورگیر را ایفا مى‌کند. حد فاصل‌ میان‌ منطقة انتقالى‌ 8 ضلعى‌ و دایرة گنبد را یک‌ لایة 16 ضلعى‌ تشکیل‌ مى‌دهد که‌ به‌ کمک‌ 8 ستون‌ و سر ستونهای‌ آنها به‌ وجود آمده‌ است‌. این‌ 8 ستون‌ در زوایای‌ منطقة انتقالى‌ واقع‌ شده‌ است‌ (همو، .(199-201 حاصل‌ آنکه‌ استاد چیره‌دست‌ از این‌ طریق‌ و با سهولت‌ و زیبایى‌، مربع‌ پایه‌ را به‌ دایرة گنبد پیوسته‌ است‌. از بیرون‌، منطقة انتقالى‌ را غلام‌گردشى‌ که‌ بر نقشة مربع‌ به‌ دور ساختمان‌ مى‌چرخد، تشکیل‌ مى‌دهد. در این‌ غلام‌گردش‌ چندین‌ نیم‌ طاق‌ پشتیبان‌ برای‌ تقسیم‌ فشار و انتقال‌ رانش‌ گنبد بر پا شده‌ است‌. نمای‌ این‌ غلام‌ گردش‌ از ردیف‌ طاقگان‌ که‌ بنا را دور مى‌زند، تشکیل‌ شده‌ است‌ و به‌ خوبى‌ نیم‌ طاقهای‌ پشتیبان‌ را از دید پنهان‌ مى‌کند (پوگاچنکوا و رمپل‌، .(67 ساختمان‌ گنبد بر بناهای‌ مربع‌ شکل‌ یک‌ پدیدة مهم‌ معماری‌ ایران‌ است‌. اما در حالى‌ که‌ در بناهای‌ ایرانى‌ پیش‌ از دورة اسلامى‌ گوشه‌ سازی‌ به‌ کمک‌ سکنج‌ در بخشى‌ از حجم‌ مکعب‌ پایه‌ صورت‌ مى‌گرفت‌، در بناهای‌ دورة اسلامى‌ منطقة انتقالى‌ خود به‌ صورت‌ بخشى‌ مستقل‌ نمایان‌ شد. مقبرة سامانیان‌ یکى‌ از نخستین‌ نمونه‌های‌ این‌ نو آوری‌ است‌. بناهایى‌ چون‌ مقبرة عرب‌ اتا در «تیم‌» سمرقند، از 367ق‌/ 978م‌ و یا مقبرة دوازده‌ امام‌ در یزد، از 428ق‌/1037م‌، نمونه‌های‌ دیگر این‌ نوآوری‌ است‌. تبدیل‌ منطقة انتقالى‌ 8 ضلعى‌ به‌ دایره‌ با ابتکاراتى‌ نظیر آنچه‌ در مقبرة سامانیان‌ به‌ کار گرفته‌ شده‌، سرانجام‌ به‌ ساختمان‌ طبقة انتقالى‌ 16 ضلعى‌ مستقل‌ دومى‌ انجامید که‌ اولین‌ نمونة آن‌ در گنبد نظام‌ الملک‌ در مسجد جامع‌ اصفهان‌ دیده‌ مى‌شود. این‌ تحول‌ از این‌ پس‌ دستاوردهای‌ مهمى‌ در معماری‌ اسلامى‌ داشت‌. یکى‌ دیگر از ابتکارات‌ استاد معمار مقبرة سامانیان‌ ساختمان‌ نیم‌ طاقهای‌ پشتیبان‌ طبقة انتقالى‌ و غلام‌ گردش‌ بنا در جبهة بیرونى‌ این‌ قسمت‌ است‌. از این‌ به‌ بعد راههای‌ دیگری‌ برای‌ پشتیبانى‌ منطقة انتقالى‌ و تقسیم‌ فشار گنبد ابداع‌ شد، اما غلام‌ گردش‌، با نمای‌ خارجىمتشکل‌ از ردیف‌ طاقگان‌، همچنان‌ بخش‌ مهمى‌ از ارتفاع‌ قسمت‌ فوقانى‌ بسیاری‌ از بناها، از جمله‌ مقبرة سلطان‌ سنجر در مرو و یا گنبد سلطانیه‌ را به‌ خود اختصاص‌ داد (رمپل‌، .(205 نمای‌ خارجى‌ مقبرة سامانیان‌ در هر طرف‌، به‌ گونه‌ای‌ یکسان‌، از 3 قسمت‌ تشکیل‌ شده‌ است‌: پایه‌، ردیف‌ طاقگان‌ مربوط به‌ غلام‌ گردش‌ منطقة انتقالى‌ که‌ از 10 طاق‌ نمای‌ جناغى‌ واقع‌ بر دو نیم‌ ستونک‌ توکار در داخل‌ قابى‌ مستطیل‌ تشکیل‌ شده‌ است‌، یک‌ گنبد اصلى‌ و 4 گنبد فرعى‌. دو ستون‌ بزرگ‌ توکار سه‌ ربعى‌ زوایای‌ نماها، حرکت‌ منحنى‌ موزونى‌ را در گوشه‌های‌ بنا ایجاد نموده‌ است‌ (همو، .(199 ورودیهای‌ چهارگانة مقبره‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از هر نما را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌. این‌ ورودیها از ارزشى‌ یکسان‌ برخوردارند و از این‌ رو بنا فاقد ورودی‌ اصلى‌ است‌. سردر هر ورودی‌ از طاقهای‌ جناغى‌ دوگانه‌ای‌ که‌ بر نیم‌ ستونهای‌ توکار قرار گرفته‌ است‌ و در قابى‌ مستطیل‌ شکل‌ جای‌ دارد، تشکیل‌ مى‌شود (پوگاچنکوا و رمپل‌، 66 ؛ برند، 71 ، تصویر .(44 در بسیاری‌ از آرامگاههایى‌ که‌ پس‌ از مقبرة سامانیان‌ ساخته‌ شد، یک‌ ورودی‌ اصلى‌، به‌ عنوان‌ بخشى‌ مستقل‌ و گاه‌ به‌ صورت‌ پیش‌ طاق‌، جبهة اصلى‌ و جهت‌ ورود به‌ بنا را متمایز مى‌کند. یکى‌ از اولین‌ نمونه‌های‌ نوع‌ اخیر را مى‌توان‌ در مقبرة عرب‌ اتا یافت‌. سطح‌ خارجى‌ بنا، بجز قسمت‌ پوشش‌ گنبدی‌ آن‌، با تزیینات‌ آجری‌ بسیار ماهرانه‌ پوشیده‌ شده‌ است‌. ردیفهای‌ سه‌تایى‌ افقى‌ و عمودی‌ آجر به‌ صورت‌ یک‌ در میان‌، به‌ پوششى‌ حصیری‌ مى‌ماند که‌ تمامى‌ بنا را دربر گرفته‌ است‌. این‌ پوشش‌ حصیر گونه‌ از بخش‌ پاکار طاق‌ سردرها به‌ پایین‌ با نقش‌ ریزتری‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و نما را به‌ دو بخش‌ متمایز تقسیم‌ مى‌کند. از این‌ مرز به‌ بالا قاب‌ مستطیل‌ طاق‌ سردر به‌ صورت‌ نواری‌ از حلقه‌های‌ آجری‌ که‌ یادآور تزیینات‌ مرواریدی‌ دورة ساسانى‌ است‌، آغاز مى‌شود. در لچکى‌ طاقهای‌ سردر، بر زمینة آجرهایى‌ که‌ دندانه‌ای‌ کار گذاشته‌ شده‌، دو لوح‌ مربع‌ شکل‌ از جنس‌ گل‌ پخته‌ با تزیینات‌ هندسى‌ نقش‌ بسته‌ است‌. بالای‌ کلید طاق‌، بن‌مایه‌ای‌ گیاهى‌ در دو قاب‌ مثلث‌ جای‌ گرفته‌ است‌. پهنة طاق‌ کوچک‌ترِ سردر با نقوش‌ گیاهى‌ در شبکه‌ای‌ هندسى‌ تزیین‌ یافته‌ است‌. در ردیف‌ طاقگان‌ قسمت‌ غلام‌ گردش‌ قاب‌ مستطیل‌ طاقها با دو چرخش‌ حلقه‌وار در دو طرف‌ و یک‌ چرخش‌ حلقه‌وار در بالا و پایین‌ عناصر معماری‌ و تزیینى‌ را در این‌ ردیف‌ به‌ هم‌ پیوند مى‌دهد. نیم‌ستونکهای‌ توکار طاقها در این‌ بخش‌ از گل‌ پخته‌ ساخته‌ شده‌، و به‌ تناوب‌ با نقش‌ مارپیچ‌ و زیگزاگ‌ تزیین‌ شده‌ است‌. پهنة این‌ طاقها با آجرکاری‌ تزیین‌ شده‌، در حالى‌ که‌ لچکیها دگمه‌هایى‌ از گل‌ پخته‌ دارد. نواری‌ از حلقه‌های‌ آجری‌، همانند قابى‌ که‌ طاق‌ سردر بنا را دربر مى‌گیرد، حد فوقانى‌ قسمت‌ مکعب‌ بنا را مشخص‌ مى‌کند (همانجا). سطح‌ دیوارهای‌ داخلى‌ نیز همانند نمای‌ خارجى‌ با مهارت‌ کامل‌ به‌ وسیلة آجر تزیین‌ شده‌ است‌. در اینجا نیز تنوع‌ نقوش‌ تزیینى‌ با توجه‌ به‌ فضا و عناصر معماری‌ مختلف‌، شکل‌ یافته‌، و تأکیدی‌ است‌ بر تقسیم‌ بندی‌ ساختاری‌ و کاربردی‌ بنا. بدین‌ ترتیب‌، قسمت‌ پایین‌ 4 دیوار مقبره‌ تا ارتفاع‌ پاکار طاقهای‌ سردر ورودی‌ به‌ تقلید از آجر چینى‌ سطوح‌ خارجى‌ تزیین‌ یافته‌ است‌. در بخش‌ فوقانى‌ دیوارها تا زیر منطقة انتقالى‌، ردیفهای‌ 5 تایى‌ و 4 تایى‌ آجر که‌ یک‌ در میان‌ به‌ صورت‌ افقى‌ و مورب‌، با زاویة 45، قرار گرفته‌، جای‌ داده‌ شده‌، و شبکة منظمى‌ مرکب‌ از اشکال‌ مربع‌ و لوزی‌ پدید آورده‌ است‌. اجزاء بخش‌ ورودی‌ یعنى‌ قاب‌، لچکیها و پهنة طاق‌ با بن‌مایه‌های‌ متفاوت‌ تزیین‌ شده‌ است‌ و از سطوح‌ جانبى‌ متمایز مى‌گردد. در تزیین‌ منطقة انتقالى‌، به‌ خلاف‌ قسمت‌ مکعب‌ پایه‌، عناصر معماری‌ نقش‌ مهم‌تری‌ ایفا مى‌کند. در واقع‌ طاقهایى‌ که‌ 8 ضلع‌ منطقة انتقالى‌ را شکل‌ داده‌، تزیینات‌ آجری‌ را در این‌ بخش‌ کاملاً تحت‌ - الشعاع‌ قرار داده‌ است‌. در اینجا نقوش‌ سادة گیاهى‌ گچ‌بری‌ شده‌، تنها به‌ عنوان‌ تأکیدی‌ بر برخى‌ از خطوط اصلى‌ عناصر معماری‌ به‌ کار آمده‌ است‌ (رمپل‌، .(201-203 16 لوح‌ مدور بر لچکیهای‌ 8 طاق‌ اصلى‌ این‌ بخش‌ قرار داده‌ شده‌ است‌. الواح‌ شانزده‌ گانة لایة زیر گنبد با نقوش‌ گیاهى‌ از آجر تراشیده‌، تزیین‌ گردیده‌ است‌. دو نوار تزیینى‌ آجری‌ با اشکال‌ حلقوی‌ و لوزی‌، مرز منطقة انتقالى‌ و گنبد را مشخص‌ مى‌کند (هیلنبراند، .(80 تزیینات‌ آجری‌ مقبرة سامانیان‌ در معماری‌ اسلامى‌ بى‌نظیر است‌. غالب‌ بناهای‌ سده‌های‌ نخستین‌ اسلامى‌ به‌ تقلید از دورة ساسانى‌ به‌ گچ‌بری‌ تزیین‌ مى‌شده‌ است‌، از آن‌ جمله‌ است‌ آثار مکشوف‌ در قدیمى‌ترین‌ بخشهای‌ بنای‌ مسجد جامع‌ اصفهان‌، نیشابور، نایین‌ و نُه‌گنبد بلخ‌. گرچه‌ استفاده‌ از گچ‌ در سده‌های‌ بعدی‌ نیز ادامه‌ یافت‌، اما تزیینات‌ آجری‌ شاخص‌ معماری‌ قرون‌ 4 و 5ق‌ (دورة سامانیان‌ و آل‌ بویه‌) گردید. مقبرة سامانیان‌ در بخارا، سردر مسجد جورجیر در اصفهان‌ و نیز آثار بازمانده‌ از آل‌ بویه‌ در مسجد جامع‌ این‌ شهر مثالهای‌ قابل‌ توجهى‌ از کاربرد آجر در اولین‌نمونه‌های‌ پیشرفته‌ و شناخته‌ شدة این‌ نوع‌ تزیینات‌ است‌. به‌ خلاف‌ معماری‌ سلجوقى‌ و ایلخانى‌ که‌ در آن‌ بندهای‌ میان‌ آجرها به‌ کمک‌ نقوش‌ کنده‌ در ملاط تزیین‌ شده‌ است‌، در مقبرة سامانیان‌ بندها و فواصل‌ میان‌ ترکیبات‌ آجرها بى‌ نقش‌ باقى‌ مانده‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌، فواصل‌ عمیقى‌ که‌ بین‌ ترکیبات‌ آجرها، عریان‌ باقى‌ مانده‌، باعث‌ پدید آمدن‌ سایه‌ روشنهای‌ متنوع‌ بر سطوح‌ مختلف‌ بنا مى‌گردد و جذابیت‌ خارق‌العاده‌ای‌ به‌ این‌ مقبره‌ مى‌دهد و از آن‌ اثری‌ منحصر به‌ فرد مى‌سازد (بلوم‌، .(85 مقبرة سامانیان‌ نخستین‌ نمونه‌ از بناهای‌ آرامگاهى‌ است‌ که‌ از قرن‌ 4ق‌ به‌ بعد بر گور شخصیتهای‌ سیاسى‌ و یا مذهبى‌ برپا شد و تحول‌ مهمى‌ در معماری‌ اسلامى‌ پدید آورد. ساختمان‌ مکعب‌ شکل‌ گنبد دار مقبرة سامانیان‌ با 4 ورودی‌ یکسان‌ خود و ردیف‌ طاقگان‌ و گنبدهای‌ فرعى‌ چهارگانة آن‌ برخى‌ از محققان‌ را به‌ مقایسة عینى‌ میان‌ این‌ بنا و بنای‌ چهار طاقیهای‌ ساسانى‌ رهنمون‌ ساخته‌ است‌. علاوه‌ بر ساختار کلى‌ مقبرة سامانیان‌ که‌ الهام‌ بخش‌ بسیاری‌ از مقابر اسلامى‌ شد، عناصر معماری‌ و تزیینى‌ آن‌ نیز منشأ تحولات‌ و محرک‌ دستاوردهای‌ مهمى‌ در معماری‌ دوره‌های‌ بعد گردید. استفاده‌ از راه‌ حلهای‌ نوین‌ در سنت‌ دیرینة ساختمان‌ منطقة انتقالى‌ میان‌ پایه‌ و گنبد و بنای‌ سکنجهای‌ مستقل‌ در این‌ منطقه‌ مقبرة سامانیان‌ را به‌ یکى‌ از ارکان‌ اصلى‌ پیشرفت‌ فنون‌ معماری‌ ایران‌ در دورة اسلامى‌ تبدیل‌ کرده‌ است‌. ردیف‌ طاقگان‌ منطقة فوقانى‌ در نمای‌ خارجى‌ برخى‌ از بناهای‌ اسلامى‌ نیز یادآور همین‌ بخش‌ از بنای‌ مقبرة بخاراست‌. در آرامگاه‌ سامانیان‌ تزیینات‌ آجری‌، مانند الیافى‌ از حصیر، تمامى‌ سطوح‌ اصلى‌ و فرعى‌ بنا را در نوردیده‌ است‌. هر چند که‌ از این‌ پس‌ هم‌ تزیینات‌ آجری‌ نقش‌ غیر قابل‌ انکاری‌ در آرایش‌ بناهای‌ اسلامى‌ ایفا نمود، اما هیچ‌ یک‌ از آنها توان‌ رقابت‌ با این‌ شاهکار معماری‌ را نیافت‌. مآخذ: نرشخى‌، محمد، تاریخ‌ بخارا، ترجمة احمد بن‌ محمد قباوی‌، تلخیص‌ محمد بن‌ زفر، به‌ کوشش‌ محمدتقى‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نیز:
Blair, Sh. S., The Monumental Inscriptions from Early Islamic Iran and Transoxiana, Leiden, 1992; Bloom, J. and Sh. S. Blair, Islamic Arts, London, 1997; Brend, B., Islamic Art, London, 1991; Chekhovich, O. D., X Krest'yanskie obyazatel'stva 1914g. na osnovanii... n , Istoricheskie zapiski, 1950, vol. XXXIII; id, X Novaya Kollektsiya dokumentov po istorii Uzbekistana n , ibid, 1951, vol. XXXVI; Cohn-Wiener, E., Turan, Berlin, 1930; Creswell, K.A.C., Early Muslim Architecture, New York, 1979; Grabar, O., X The Earliest Islamic Commemorative Structures, Notes and Documents n , Ars Orientalis, 1966, vol. VI; Hillenbrand, R., X The Islamic Architecture of Persia n , The Arts of Persia, Ahmedabad, 1989; Pugachenkova, G. A., Iskusstvo zodchikh Uzbekistana, Tashkent, 1963; id and L. I. Rempel, Vydayushchiesya pamiatniki arkhitektury Uzbekistana, Tashkent, 1958; Rempel, L. I., X The Mausoleum of Islam'il the Samanid n , Bulletin of the American Institute of Persian Art and Archaeology, 1936, vol. IV; Schroeder, E., X Islamic Architecture... n , A Survey of Persian Art, London etc., 1967, vol. III; Stock, G., X Das Samanidenmausoleum in Bukhara I n , Arch L - ologische Mitteilungen aus Iran, 1989, vol. XXII.
هایده‌ لاله‌

وقتی ادبیات پایداری شکل می‌گیرد

◄ وقتی ادبیات پایداری شکل می‌گیرد

 

   ● نویسنده: کریم - جعفری

منبع: روزنامه - اعتماد ملی

 

 

تاریخ ایران در روند خود با ورود اعراب مسلمان، دوره‌ای تازه از تحولا‌ت را تجربه کرد که باید از آن به‌عنوان گذر به سوی سرنوشت حقیقی یاد کرد. خلا‌فت یکصد ساله امویان بر قلمرو اسلا‌می، هر چند در قالب توسعه سرزمین‌های اسلا‌می قابل توجیه بود، اما نگرشی که آنها به مردمان سرزمین‌های تصرفی داشتند، به‌گونه‌ای بود که خیلی زود واکنش این مردمان را برانگیخت. آنچه تحرکات نژادپرستانه این خلفا بر سر شهروندان درآورد، به صورت عقده‌های فراموش‌نشدنی برای آنها تبدیل شد که در هر فرصتی می‌شد آن را از نوک تیغ و شمشیر <موالیان‌> مشاهده کرد.

ایرانیان تنها یکبار با امویان به چالش جدی برخاستند و آن یکبار هم موفق شدند دودمان آنها را بر باد دهند و این‌بار باز هم به اشتباه و از روی برخی احساسات تبلیغی، یکی دیگر از خانواده‌های قریشی را بر سرکار آوردند که در برخی موارد و شاید در برخوردهای اجتماعی دست‌کمی از امویان نداشتند. روندی که بر جریان حکومت‌داری خلا‌فت عباسی حاکم شده بود هر چند با حضور بسیاری از ایرانیان در دیوان آنها رنگ و بویی ایرانی به خود گرفته بود، اما قتل‌عام خاندان برمکی و سهل به‌همراه ادامه ستم به ایرانیان، اندیشه‌ضدخلا‌فت را در میان آنها بیشتر کرد، به گونه‌ای که اندکی پس از سرنگونی خاندان سهل، طاهریان در خراسان علم استقلا‌ل برداشتند که در برابر خلیفه سیاسی مانند مامون کم می‌آورده‌اند و با مرگ طاهر که به صورت مشکوکی رخ داد، ایرانیان همچنان راه مبارزه را ادامه دادند. قهرمانان ایرانی که هر کدام به‌طریقی در دام مکر عباسیان گرفتار می‌شدند و جان خود را از دست می‌دادند، هر کدام در گوشه‌ای از این خاک سر برآورده بودند و در خود جدا از احساسات دینی، حس بلند ایرانی بودن را به همراه داشتند.

پس از مکشوف گشتن تزویر عباسیان با به شهادت رسیدن امام رضا (ع) ایرانیان به طور کلی از دستگاه خلا‌فت عباسی مایوس گردیدند و به خیزش‌های متعدد براندازی دست زدند و البته توسط دستگاه خلافت بنی‌عباس برچسب‌ها و مارک‌های مختلفی خوردند.

مازیار، بابک، افشین و دیگر دلاوران ایرانی هر کدام به گونه‌ای جان خود را از دست دادند، که آرام‌آرام دایره قدرت خلا‌فت از شرق و غرب رو به افول گذاشت و تنها 50 سال پس از مرگ طاهر در مرو، یعقوب لیث صفاری برای نخستین بار به قصد حمله به مرکز خلا‌فت، لشکر آراست که در دیرالعاقول و در برابر سپاهیان موفق برادر خلیفه ناکام ماند و تصرف بغداد مرکز خلا‌فت 100 سال به عقب افتاد. از دوره امویان اندیشه‌ای در میان ایرانیان شکل گرفت که در آثار بسیاری از نویسندگان ایرانی آن دوره مشهود است و تا قرن هفتم و سرنگونی عباسیان و برچیده شدن بساط خلا‌فت تداوم یافت.

ملک‌الشعرای بهار در مورد شعوبیگری یا همان ملی‌گرایی که ایرانی‌ها به دنبال آن بودند، می‌گوید: <اندیشهِ شعوبی‌گری و مقاومت در مقابل تبعیض‌گرایی و ستمگری بنی‌امیه و بنی‌عباس در ایران نه‌تنها در سروده‌ها که در احادیث برساخته نیز دیده می‌شود؛ حتی کتاب‌هایی چون <فضائل‌الفرس> اثر <ابوعبیده معمر بن المثنی>، <المثالب> اثر <علا‌ن الفارسی الشعوبی> و <فضل‌العجم علی‌العرب> اثر <سعید‌بن‌حمید البختکان> نوشته شد که البته همگی از میان رفته‌اند و تنها قسمت‌هایی از آنها باقی مانده که در کتاب‌هایی چون <العرب‌ابن قتیبه>، <البیان و التبیین> جاحظ، <العقد الفرید> ابن عبدربه و <عیون‌الا‌خبار> ابن‌قتیبه آمده است.

اندیشه شعوبی‌گری تا زمانی که هنوز قدرتهای بومی در ایران مستقر نشده بودند، پناهگاهی نداشت و معمولا‌ در خفا به حیات خود ادامه می‌داد و در این زمینه می‌توان چنین گفت که با آمدن دولت صفاری -که کاملا‌ اندیشه ایرانشهری را با خود همراه کرده بود- می‌توان پناهگاهی برای این اندیشه یافت. این اندیشه بیشتر در مناطق شرقی ایران که به دور از مرکز خلا‌فت بود، نمود یافت و در همین مناطق هم بود که نخستین دولت‌های ایرانی سربرآوردند. ایرانیان برآن بودند تا مظاهر تمدنی پیش از اسلا‌م خود را احیا کنند و از این رو بود که مرداویج زیاری در اصفهان و در ابتدای قرن چهارم دستور می‌دهد تا بنایی مانند ایوان مدائن در آنجا برای او بنا کنند.

 

دوران فردوسی

در چنین زمانه‌ای است که فردوسی پا به عرصه وجود می‌گذارد تا در ادامه ایران‌گرایی ایرانیان خود را برای تحولی مهم آماده کند، اما چه شد که فردوسی توانست شاهنامه را بسراید و با استفاده از کدام شرایط مساعد؟ برای بررسی این موضوع بهتر آن است به سراغ ایران قرن چهارم برویم، اگر بپذیریم که فردوسی حدود سال 370 هجری کار سرایش شاهنامه خود را آغاز کرده است، باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم که اگر مواد خام این سروده در دوره‌ای پیش از آن تهیه شده باشد و حال که شرایط زمانی مناسب است، بهترین دوره برای این کار می‌باشد.

در این دوره، یعنی میانه قرن چهارم هجری که از آن به دوره حکومت‌های متقارن در ایران یاد می‌کنند، چند قدرت وجود دارد که هر کدام از آنها بنا به دلا‌یلی خود را معتبرتر از همه می‌دانند. یکی از این قدرت‌ها که در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر هستند، امرای سامانی می‌باشند که این امرا در دوران حکمرانی خود توانسته بودند با گرفتن لقب و خلعت از خلیفه وقت، به نوعی مشروعیتی برای خود به دست آوردند. آنها در درگیری‌هایی که در آخرین سال‌های حکومت خود با آن مواجه بودند بارها در خراسان ظاهر شدند و به وسیله قدرت‌های محلی توانستند سال‌های متمادی، آنجا را در اختیار داشته باشند. خراسان و شهرهای آن مانند نیشابور، مرو، هرات و... هر کدام به‌نوبه خود دارای ارزش فراوانی بودند و از این رو مورد منازعه دیگر قدرت‌های آن روز هم بود.

آل‌بویه که پس از کشمکش‌های فراوان با زیاریان و خلا‌فت عباسی توانسته بود در مناطق جنوبی، جنوب غرب و مرکز ایران قدرت خود را تدارک ببیند نیز در این دروه مدعی سرسختی بود. تصرف بغداد توسط برادران بویهی را باید از جمله اتفاقات سرنوشت‌ساز در تاریخ ایران به شمار آورد، در این دوره که غلا‌م بچگان ترک که به صورت برده در دربار خلفای عباسی حضور داشتند، قدرت‌مطلق به شمار می‌آمدند و تا سال‌ها خود درگیر قدرتطلبی بودند و حال این ایرانیان بودند که می‌رفتند تا 200 سال پس از حاکمیت عباسیان بار دیگر بغداد را به تصرف خود درآورده و بیش از یک قرن آن را در اختیار خود داشته باشند.

تصرف بغداد و برچیده شدن خلا‌فت عباسی آرزوی بسیاری از ایرانیان بود، اما احمد بویهی پس از تصرف این شهر، درصدد آن برنیامد تا خلا‌فت را براندازد، بلکه او را که هنوز هوادارانی میان اهل سنت داشت نگه داشت تا در دوره فناخسرو عضدالدوله دیلمی حساب پس دهد و تاج شاهنشاهی بر سر او گذارد. از زمان تصرف بغداد توسط ایرانیان، آنها این فرصت را غنیمت شمرده و در صدد بهره‌برداری از آن برآمدند بنابراین با دور شدن سایه شمشیر خلا‌فت، آنها بهتر و بیشتر توانستند اندیشه خود را گسترش دهند.

دیگر قدرتی که در این دوره نه در حد و اندازه عرض اندام آنچنانی، بلکه در حدود توانایی‌های معنوی خود حضور داشت، بازمانده خاندان صفاریان بودند که مرکز قدرت آنها سیستان بود. افرادی مانند خلف‌بن‌احمد در دوره‌ای طولا‌نی توانست قدرت را در دست داشته باشد و به عنوان یکی از ستون‌های قدرت ایرانیان عمل کند.

آل‌‌زیار که در این دوره شمشیرزنان اصلی خود را ازدست داده بودند، همچنان در متحد شدن با این قدرت و آن قدرت در گرگان حضور داشتند و خراج‌گذار این و آن شده بودند. غزنویان نیز با قهر آلپتکین که غلا‌مزاده‌ای ترک بود و موفق شده بود به مقام سپهسالاری برسد، در شهر غزنه اندک‌اندک بساط قدرت‌خود را تدارک می‌دیدند تا در آینده در صحنه سیاسی ایران عرض اندامی کرده باشند.

اگر به دو نکته در این مورد توجه داشته باشیم خواهیم دید تمام کسانی که در ایران قرن سوم و چهارم هجری قدرتی به هم زدند، به‌گونه‌ای خود را به شاهان ساسانی نسبت می‌دادند و این خود نشان می‌دهد که ایرانیان تا چه اندازه دلبسته تاریخ خود بودند و حکام و امرای تازه به دوران رسیده نیز می‌دانستند برای حکومت بر مردمی که این اندیشه را داشتند باید به چه حربه‌هایی متوسل شد. اگر جامعه ایران در طول این دو قرن به این بلوغ نرسیده بود، باید ایمان داشت که شاهنامه هم صورت عملی به خود نمی‌گرفت. در کتاب‌های متعلق به این دو قرن می‌توان بسیاری از بزرگ‌زادگان ساسانی در خراسان را مشاهده کرد که با گذشت روزگار و برآمدن طاهریان و سامانیان خلا‌فت دوست، به‌شدت مورد احترام مردم هستند. کاری که ملی‌گرایی ایرانی در این دوران کرد، را هیچیک از دیگر سرزمین‌های دنیای آن روز اسلا‌م نتوانست انجام دهد و آن هم چیزی نبود جز گسترش این تفکر نزد ایرانیان تا پایین‌ترین سطوح تا به این ترتیب بتوانند تمام واقعیت‌های تاریخی و هویتی خود را با تمام وجود حس کنند.

اما بعد دیگر این داستان حضور پررنگ وزرای ایرانی است که معمولا‌ امرای مختلف برای خود برمی‌گزیدند. این وزرا که همه از خاندان ایرانی بودند و دارای اصل و نسبی مشخص، در دوره قدرت خود همه عالمان و دانشمندانی بودند که نه‌تنها حکومتداری می‌کردند، بلکه دستی بلند در نوشتن هم داشتند و هر کدام از این وزرا و دیوانیان چندین مجلد کتاب از خود به یادگار گذاشتند، در دولت بخارا می‌شد افرادی از خاندان بلعمی و جیهانی را مشاهده کرد. آل‌بویه فرد بزرگی چون صاحب‌بن عباد را داشت، در میان آل‌زیار نیز می‌شد نویسندگانی از این دست را پیدا کرد و عنصرالمعالی کیکاووس‌بن‌قابوس‌بن‌وشمگیر که نویسنده‌ای چیره‌دست بود از همین دست است. در همین دولت‌ها است که افراد بزرگی‌مانند ابوریحان بیرونی، ابوعلی‌سینا، زکریای رازی و صدها دانشمند و نویسنده و ادیب بزرگ بیرون می‌آیند و دامن به گسترش فرهنگ ایرانی می‌گشایند.

در این شرایط پیچیده است که شاهنامه منثور ابومنصور عبدالرزاق توسی بر اساس متون کهن ایرانی و اوستایی نوشته می‌شود و فردوسی فرزند زمان خود است و باید در این آشفته‌بازاری که هر کس به نوعی اسب مراد بر خاک ایران می‌تازاند، از تاریخ ایران دفاع کند که او این کار را در بهترین موقعیت می‌کند. در سال 370 علی‌رغم آنکه سامانیان قدرت خود را در خراسان از دست داده‌اند، اما هنوز حاکمان ایرانی بر شهرهای مختلف آن حکومت کرده و از این رو باید توجه داشت که این حکام که دهقان‌زادگان ایرانی هستند بیشترین دلبستگی را به این آب و خاک دارند و از این رو حال که در راس قدرت هستند و نیاز جامعه ایرانی هم بر این قرار گرفته است، باید نوشت و سرود. کاری را که دقیقی ‌توسی شروع کرده بود، فردوسی با اندیشه‌ای بلند شروع کرد و آن هم با پشتگرمی عده‌ای از ایران دوستان آن دوره که می‌دانستند اگر امروز از فرصت استفاده نکنند، فردا دیر خواهد بود و بنابراین تمام امکانات موجود را دراختیار دهقان‌زاده توس قرار دادند و او شروع به سرودن تاریخ ایران کرد، تاریخی که در آن می‌بایست؛ هویت و زبان و مردمان حفظ شوند.

 

تحولا‌ت خراسان

چنانکه خود فردوسی گفته است سرایش شاهنامه 30 سال از بهترین سال‌های عمر وی را گرفته است و او در این راه از همه چیز خود گذشت، اما در این 30 سال خراسان بزرگ، تحولا‌ت عمیق و مهمی را پشت سر گذاشت و اینکه این تحولا‌ت نتوانست بر ادبیات پایداری ایرانیان خللی وارد کند، خود نشان‌‌دهنده اعتقاد محکم مردم این منطقه به باورهایشان بوده است. از سال 370 هجری که کار سرودن شاهنامه آغاز می‌شود، قدرت سامانیان هم رو به افول رود که این هم به دلیل قدرت گرفتن غلا‌مان ترک است زیرا هر کدام از آنها دارای سودایی بودند و خواستار قدرت بیشتر. خراسان در این دوره میان چند نیروی آن زمان یعنی آل‌بویه، سامانیان، آل‌زیار و غزنویان به همراه چند خانواده قدرتمند آن ناحیه نقطه تماسی بود که هر کدام از این نیروها تسلط برآن را تنها راه قدرت‌گیری نهایی خود می‌دانستند. بنابراین خراسان در این دوره بارها دست‌به‌دست شد و این دست‌به‌دست شدن‌ها نشان از آن داشت که به زودی فردوسی حامیان خود را از دست خواهد داد. نیروهایی که تا زمان به پایان رسیدن شاهنامه در سال 400 هجری وارد خراسان شدند، هیچکدام نتوانستند قدرت خود را بر این منطقه دائمی کنند، به‌خصوص غزنویان که مردم خراسان از آنها دل خوشی نداشتند و شیوه حکومتداری آنها را برنمی‌تابیدند.

رفت‌وآمدها به خراسان نیز نتوانست پیر توس را از ادامه کار باز دارد و به نظر می‌رسد آنهایی که او را مورد حمایت قرار داده بودند چنان از کار وی راضی بودند که تا زمان پایان یافتن این کار سترگ همچنان به این کار خود ادامه داده و از این رو او بدون توجه به این قدرت‌نمایی‌ها وظیفه تاریخی خود را به مرحله اجرا درآورد. در سال 400 هجری که دیگر شاهنامه به پایان رسیده بود، سامانیان در میان نبودند و قدرتی نوظهور از ترکان، که غلا‌م‌بچه‌های دیروز بودند، در سایه بی‌اعتمادی اجتماعی سر برآوردند و در تاریخ ایران با زور شمشیر خود قرن‌های متمادی حکومت کردند ولی هیچگاه نتوانستند به تنهایی از پس قدرت قلم ایرانیان برآیند و همواره در راه تحکیم سلطه و قدرت خود به دبیران دیوانسالا‌ران ایرانی محتاج بوده و ازاین‌رو است که همواره گام‌های بلند آنها را در صحنه تاریخی ایران می‌بینیم تا جایی که در دوره ترکان سلجوقی اندیشه ایرانشهری به اوج خود می‌رسد و در دوره سلطه ایلخانان مغول ایرانیان موفق می‌شوند از آنها مدافعانی جدی در حوزه جغرافیایی ایران بسازند.

 

سخن آخر

هر چند آنچه در بالا‌ آمد در برابر آنچه در این دو قرن اتفاق افتاده، چشمه‌ای کوچک است، ولی آنچه از زمان ورود اعراب به ایران و سلطه 200 ساله آنها بر قسمت‌های وسیعی از ایران رخ داد، مقدمه‌ای بود تا در آن اندیشه ملی‌گرایی ایرانی رشد کند و در این دوره سرایش مجموعه‌های بلند و سترگ حماسی جایی میان سخن‌سرایان باز کند. این هنر که با زبان فاخر فارسی و به دور از پیرایه‌های سنگین ادبی رخ داد، نشان از قدرت سطوح میانی جامعه ایران می‌داد که جدا از حوادث سیاسی و زد و بندهای موجود در آن، راه خود را یافته و برای حفظ آن سخت می‌کوشید. فردوسی در این دوره زندگی کرد و چونان فرستاده‌ای آسمانی بر تارک تاریخ و فرهنگ ایران درخشید و با سرودن هزاران بیت شعر، خدمت شایان خود به ایرانیان را انجام داد. باید این نکته را هم افزود، آنچه در این دوره به‌خصوص در خراسان بزرگ رخ داد، این ترس را بر ذهن هر فرد دیگر به جز فردوسی حاکم می‌کرد که باید کارش را نیمه‌تمام رها کند.

ابوعلی سینا در برابر تهاجم غزنویان به دامان آل‌بویه پناه برد و ابوریحان بیرونی قدرت قلم خود را از شمشیر محمد بیشتر می‌دانست، حال چگونه باید باور کرد که شخصیتی مانند فردوسی در حالی‌ که می‌توانست توس را به سمت مراکز قدرت آل‌‌بویه ترک کند، شاهنامه خود را برای دریافت صله‌ناچیز محمود به غزنه ببرد؟ این ننگ از دامان فردوسی زدوده است، چراکه دورانی که در آن می‌زیست آن اندازه قدرت انتخاب وجود داشت تا نیازی نباشد که به دامان محمود برود و برای باقی ماندن اثرش و دستخوش حوادث نشدن، آن را به ایرانیانی تقدیم کند که هنوز دلسوز بودند. فردوسی آغازکننده ادبیات پایداری در ایران است و از این رو باید او را بیش از آنچه که امروز هست، پاس داشت.